آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

مشخصات بلاگ
آفتـــاب در حصـــار

بسم الله*

به برکات کرامات بی پایان امام علی النقی علیه السلام که بعد از توسل ناگهانی من به ایشان در زندگیم جاری شد بر خود لازم دانستم تا ادای دینی هرچند ناچیز کرده باشم به مولایم...

باشد که مورد قبول ایشان واقع شود و نظر لطفشان همواره شامل حالمان باشد.

به کوری چشم دشمنان و هتاکین به ساحت مقدس مولا علیه السلام

******

99 داستان این وبلاگ برگرفته از کتاب " آفتاب در حصار" از مجموعه کتاب های " چهارده خورشید و یک آفتاب " می باشد.

(خوندن هر داستان " نهایتا " دو دقیقه از وقت شریفتون رو میگیره، سعی میکنم هرروز یک داستان رو بذارم)

******

بعدا نوشت: به نیت امام هادی علیه السلام شروع کردم به نوشتن این بلاگ و ان شاءلله آغازی باشه برای ورود به مسیر شناخت 14 نـــور زندگی مون...

اللهـــم عجّـــل لولیک الفـــرج مولانـــا صاحـــب العصـــر و الزمـــان...

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

بسم الله...



اَلسلامُ عَلیکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الْمُجْتَبى یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ



 


حتما تو نیز جنس غمت فرق میکند 
آشفتگی زلف خمت فرق میکند

محتاج دستهای کریمانه ات،کرم
از بس که شیوه ی کرمت فرق میکند

"بس اتشی ز اخگر الماس ریزه ها..."
این بیت شعر محتشمت فرق میکند

تو "مادری" و بی حرمی ارث مادری ت
معلوم شد چرا حرمت فرق میکند

زهرا  جواب سینه زنان تو را دهد
مزد غلامی علمت فرق میکند

آقا میان کوچه چه دیدی که بعد از آن
وقت عبور هر قدمت فرق میکند

دمهای آخری تو "لا یوم ... " بوده است
ای نوحه خوان که شور دمت فرق میکند

یک بار خواندی و جگرت پاره پاره شد
پس این تویی که جنس غمت فرق میکند

شاعر: محمد حدادی


http://www.askdin.com/


  • کبـوتـر بقیـــع
بسم الله...


اَلسَلامُ عَلَیکَ یا اَبَاالقاسِم یا رَسوُلَ اللّهِ یا اِمامَ الرَّحمَةِ 




بسم الله الرحمن الرحیم

اَللّهُمَّ اِنّی اَسئلُکَ وَاَتَوَجَّهُ الَیکَ بِنَبِیِّکَ نَبِیّ الرَّحمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَالِهِ یا اَبَاالقاسِم یا رَسوُلَ اللّهِ یا اِمامَ الرَّحمَةِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه





حـــرف از وصیـــت های آخر مـی زنی بــابــا

از پیـــش زهــــرایت کـــجا پر مـی زنی بــابــا

ایــن لحظــه ها یاد گذشته کـــــــرده ای انـــگار

حــرف از وصیـت های مـــادر می زنی بــابــا

دل شوره داری از نگاهـــت خوب می فهمم

داری گریـــزی به غـــمِ در مــی زنی بــابــا

زهــــرای تو پشت و پناه حیــــدر تنهاست

هرچنـــد حــرف از زخم بستر می زنی بــابــا

یک روز مــی بینی مـــــرا بیـــن در و دیوار

یک روز می آیــی به من سر می زنی بــابــا

گفتــــی که خیلـــی زود مـــی آیم کنــار تــو

پس لحظـــه ها را مــی شمـارد یادگــار تـــو



http://www.askdin.com/

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


گاهی وقتا تو ذهنت یه چیزی رو مرور میکنی و فکر میکنی نشدنیه...!!

و بابت نشدنش تهِ تهِ دلت میگیره...

ولی خدا یجوری قدرتشو نشونت میده که نفست بند میاد.

مثل الان من!!!

حالم اصلن طبیعی نیست...

حالِ از شلمچه برگشته هارو دارم...

گنگم...!


خداجونم، منو ببخش که گاهی یادم میره این شمایی که باید بخوای، تا بشه...


( یه هفته گذشت ولی من موندم تو دوشنبه ی قشنگی که گذشت... )




و چه زیبا خواندند: آمدید جان فدایِ رویِ شما...


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...



از پیاده روی اربعین...


تا کربلا، حدودا ۵۰ کیلومتر مانده بود.

دو روز و نیم راهپیمایی، رمقی برایم باقی نگذاشته بود.

کفش مناسبی هم نپوشیده بودم بدبختی! چند جای پایم تاول زده بود. می سوخت!

گوشه ای نشستم و کفش و جوراب را درآوردم تا نفسی تازه کند پاهایم.

چند دقیقه بعد بلند شدم راه بروم که زانوهایم شروع کرد لرزیدن. نه! دیدم این کاره نیستم.

دوباره نشستم، تا بیشتر استراحت کنم. توی این فکر بودم که خانم زینب و بچه های امام حسین علیه السلام، چه کشیدند در این راه…

ناگاه مردی جلو آمد و بنا کرد هر ۲ پایم را ماساژ دادن!

رفت برایم تشک آورد حتی که بهتر ماساژم دهد.

رفت برایم شربت آورد. رفت برایم آب قند آورد.

گفت: فشارت افتاده!

گفتم: اهل عراقی؟

گفت: اهل ایرانی؟

گفتم: آره!

گفت: آره!…

گفت: اگر نای رفتن نداری، از اینجا تا کربلا کولت کنم!

گفتم: چون زائر امام حسینم؟!

گفت: من ۶ سال در کشور شما اسیر بودم. از اسارتم ۶ ماه گذشته بود که رئیس جمهورتان، قائدنا خامنه ای… امام خامنه ای، 

سیدنا خامنه ای، عشقنا خامنه ای، قلبنا خامنه ای (همه عبارات از مرد عراقی است!) آمد دیدار ما.

از من پرسید: چیزی نمی خواهی؟!

گفتم: حال که ایرانم، زیارت امام رضا علیه اسلام را می خواهم!

به یک ماه نکشید، ما را بردند مشهد. اگر عراق، «شهید» دارد، ایران، «مشهد» دارد. این «شهد» هیچ کم از آب گوارای فرات ندارد. آن شهدی که

 من دیدم، آن شهری که من دیدم، آن مشهدی که من دیدم، آن گنبدی که من دیدم، آن صحنی که من دیدم، آن امام رضایی که من دیدم، هیچ 

کم از کرب و بلا ندارد، هیچ کم از کاظمین ندارد، هیچ کم از سامرا ندارد.

عوض آن مشهد، تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!

من، مادری، ایرانی ام. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! دلم برای خامنه ای تنگ شده. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!

شما ایرانی ها عطر مشهد می دهید. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!

امام حسین علیه السلام، عطر امام رضا علیه اسلام را دوست دارد… شما نمی دانید چقدر دوست دارد؛ اجازه بده! 
  • کبـوتـر بقیـــع


بسم الله الرحمن الرحیم



یا اَبَاالحَسَنِ یا موُسَی بنَ جَعفَرٍ اَیُّهَا الکاظِمُ یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه






هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می شود
مور هم باشد اگر روزی سلیمان می شود

سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است
دردها در این حرم ناگفته درمان می شود

این کریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیک
نام مادر که وسط باشد دو چندان می شود

ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید
در رجب ها کاظمین ما خراسان می شود

نیستی پیغمبر اما ظاهراً پیغمبری
هر که می بیند تو را، از نو مسلمان می شود

نسل موسایی تو طبع مسیحا داشتند
یک نفر از آن همه پیر جماران می شود

این دلِ ما، سینه ی ما، عرش ما، حتی بهشت
هر کجا موسی بن جعفر نیست زندان می شود

نیستم آهو ولی سگ هم به دردی می خورد
لااقل یک گوشه از صحنت نگهبان می شود

علی اکبر لطیفیان



http://www.askdin.com/

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


ازدوستان امام بود.

مریض شد.

امام، برایش پارچه ای سفید فرستاد.

خوب نشد. از دنیا رفت.

کفنش کردند، با همان پارچه.

امام می دانست چه هدیه ای بفرستند.


اصول کافی، ج 2



امام علی علیه السلام:


هرکه میخواهد ایام عمر خود را آزاد زندگی کند، طمع را در دل خویش جای ندهد.


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


چقدر بی‌تابی دخترم!
این همه دلشکستگی چرا؟
مگر دست‌های کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟
اینک آمده‌ام در ضیافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. کوچک دلشکسته‌ام!
پیش‌تر نیز با تو بودم و می‌دیدمت.
شعله بر دامان و سوخته‌تر از خیمه آه می‌کشیدی و در آمیزه خار و تاول، آبله و اشک، صحرای گردان را به امید سر پناهی می‌سپردی.
مهربان دلشکسته‌ام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من! مگر نگفتی که بابا که آمد، آرام می‌گیرم؟
این همه ناآرامی چرا؟
مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش می‌گذارم و می‌خوابم؟
نه ...، نه دخترکم نخواب!
می‌دانم اگر بخوابی، دیگر عمه نمی‌خوابد.
می‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته می‌کند.
نه ... نخواب دخترم! دخترم! بگذار لب‌های چوب خورده‌ام امشب میهمان بوسه‌ای باشد از پیشانی سنگ خورده‌ات؛ از گیسوی پریشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌های معصوم تازیانه دیده‌ات؛ از صورت رنگ پریده سیلی خورده‌ات.
بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد. و چنین شد که رقیه (س)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.




آرامگاه‎‎‎ ملکوتی‎ دخت‎ سه سـالـه امـام‎‎ سـوم شیعیان‎ در شام‎ کنـار بـاب‎ "الفـرادیـس " مابین‎ کوچه‎ های‎ تاریخی‎ و پر ازدحام‎ دمشـق‎ است‎‎ که‎‎ هر ساله بسیاری‎ از شیفتگان‎ اهل‎ بیت علیهم السّلام را از مناطق‎ مختلف‎ جهان‎ به‎ سوی‎ خود جلب‎ می‎ کند.


پروردگارا حرم این فاطمه صغیره در سوریه را از شر دشمنان اسلام و شیعیان رهایی بخش.




خراب آباد ویرانه هوای تازه ای دارد
نوای بلبل ویران نشین آوازه ای دارد
ببین ای مرغ قنطاره فضای آشیانم را
قدو بام خراباتم چه سقف و سازه ای دارد
میان دخترت در دفتر غم برگ زرین شد
کتاب عمر کوتاهم عجب شیرازه ای دارد
لبت را بیشتر وا کن اگر خون ریخت ان با من
دم گرم یتیمانه شفای تازه ای دارد
سحر با سر تو را خواندم به ویر ان یک سخن گویم
که بابا انتظار طفل هم اندازه ای دا رد
من از لبخند این مردم به اشک عمه میمیرم
ندیدی شهر نامردان عجب دروازه ای دارد

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله الرحمن الرحیم


تمام میشود امشب در آخر قصه
بخواب بانوی احساس! دختر قصّه!

یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت
یکی یکی همه رفتند از در قصّه

ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!
میان شعله ی آتش سراسر قصّه...

خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب
بدون آب بیاید دل آور قصّه

بده امانت شش ماهه را به دست پدر
که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصّه

نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست
نپرس از تن در خون شناور قصّه

بلند شو!،و بدو! پا برهنه تا خود صبح
نخواب تا برسی سمت دیگر قصّه

و گوشواره ی خود را در آر! می ترسم-
-پری بماند و دیو ستمگر قصّه

بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید
بخواب کودک تنها! قلندر قصّه!

بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!
که پیر می شوی امشب از آخر قصّه:

بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه...
بگیر اگرچه که سخت است باور قصّه


 


http://www.askdin.com/
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


خوابیده بود توی رخت خواب.

گریه می کرد و ناله.

امام آمد به دیدنش.

نشست بالای سرش.

دستانش را گرفت در دستش و گفت: " از مرگ می ترسی؟! اگر تن و بدنت کثیف باشد، حمام نمی روی؟! مرگ هم مثل حمام است، از گناهان پاکت می کند و تو را به آسایش می رساند. "

بیمار، آرام شد و همان طور دست در دست امام از دنیا رفت.


بحارالانوار، ج 50 - اصول کافی، ج 2

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

مولای متقیان حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام درنهج البلاغه میفرمایند:

زنان و دختران مومن باید این سه صفت را که برای مردان بد است ،داشته باشند.

اول اینکه متکبر باشند.
دیگر اینکه ترسو باشند و سوم هم اینکه بخیل باشند.

اما اینکه متکبر باشند یعنی در مقابل نامحرم با قاطعیت و ترشرویی صحبت کنند و از حرف زدن با عشوه و تبسم که دیگران را تحریک 

میکند بپرهیزند.

منظور از ترس هم ترس از تنها بودن و تنها ماندن با شخصی است که عنوان نامحرم دارد اما اینکه بخیل باشد یعنی در حفظ ما خود و 

شوهر،کمال دقت و وسواس را به خرج دهد و امانت دار اموال همسهر خود باشد


نهج البلاغه


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

در بیرونی خانه ی امام نشسته بودم.

از سر و صدای اهل خانه معلوم بود خبری هست.

همان طور که امام مشغول صحبت بود، هلهله شد، یکی از خدمت آمد و خبر به دنیا آمدن پسری را داد. ایستاد برای مژدگانی.

برخورد امام سرد بود و عادی.

برگشت؛ دست از پا درازتر.

گفتم: " آقاجان! مثل این که خوش حال نشدید؟ "

- به زودی خواهی دید که این پسر خیلی از مردم را گمراه می کند، آن وقت از چشم تو هم می افتد.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 176

 

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


مرد، مریض بود.

طبیب آمد برای معالجه و نسخه ای نوشت.

مرد اما ناراحت: " این موقع شب دارو را چه طوری پیدا کنم؟ "

هنوز طبیب نرفته بود که غلام امام آمد پیش او، با سلامی از طرف امام و شیشه ای از همان دارو.


اصول کافی، ج 2 - بحارالانوار، ج 50، ص 150


امام علی علیه السلام: چه بسا سخنی که پاسخ آن سکوت است.


غررالحکم، ج 4، ص 64

  • کبـوتـر بقیـــع