* برگ چهل و پنجم
دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۳۵ ق.ظ
بسم الله...
گوسفند ها را خریدم برای امام.
تعدادشان زیاد بود.
با هم جدا کردیم و بین افرادی که گفته بود تقسیم کردیم.
اجازه گرفتم بروم بغداد، برای دیدن خانواده ام.
گفت: " عرفه را هم پیشِ مان بمان. "
ماندم. عید قربان را هم.
شب را خانه ی امام خوابیدم. سحر صدایم کرد. بیدار شدم. بغداد بودم؛ در حیاط خانه مان.
اصول کافی، ج 3 _ بحارالانوار، ج 50، ص 132 _ بصائرالدرجات