آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

مشخصات بلاگ
آفتـــاب در حصـــار

بسم الله*

به برکات کرامات بی پایان امام علی النقی علیه السلام که بعد از توسل ناگهانی من به ایشان در زندگیم جاری شد بر خود لازم دانستم تا ادای دینی هرچند ناچیز کرده باشم به مولایم...

باشد که مورد قبول ایشان واقع شود و نظر لطفشان همواره شامل حالمان باشد.

به کوری چشم دشمنان و هتاکین به ساحت مقدس مولا علیه السلام

******

99 داستان این وبلاگ برگرفته از کتاب " آفتاب در حصار" از مجموعه کتاب های " چهارده خورشید و یک آفتاب " می باشد.

(خوندن هر داستان " نهایتا " دو دقیقه از وقت شریفتون رو میگیره، سعی میکنم هرروز یک داستان رو بذارم)

******

بعدا نوشت: به نیت امام هادی علیه السلام شروع کردم به نوشتن این بلاگ و ان شاءلله آغازی باشه برای ورود به مسیر شناخت 14 نـــور زندگی مون...

اللهـــم عجّـــل لولیک الفـــرج مولانـــا صاحـــب العصـــر و الزمـــان...

۷۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بحار الانوار» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


چهارمین علیِ عترت ، ویژه نامه ولادت امام علی النقی علیه السلام


متوکل که کینه عجیبی از امام هادی علیه السلام و سایر علویان داشت،

با اینکه امام را از مدینه به سامرا کشانده بود و ایشان را تحت نظر داشت و شهر سامرا مانند زندان برای امام بود،

ولی پای خود را از این هم فراتر گذاشت و دستور داد آن حضرت را زندانی کنند.

صقر بن ابی دلف می گوید:
هنگامی که امام هادی علیه السلام را به سامرا آوردند، رفتم تا از حال او جویا شوم.

چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را در حالی دیدم که روی حصیر نشسته و دربرابرش قبری حفر شده است.

سلام کردم.

فرمودند: بنشین!

نشستم.

پرسیدند: برای چه آمده ای؟

عرض کردم: آمده ام از حال شما خبری بگیرم. در این هنگام به قبر نظر کردم و گریستم.

فرمودند: گریان مباش که در این گرفتاری، آسیبی به من نمی رسد.

من خدا را سپاس گفتم، آن گاه از معنای حدیثی پرسیدم، امام جواب گفتند و سپس فرمودند: مرا واگذار و بیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزاری به تو برسانند.


بحارالانوار، ج۵۰، ص ۱۹۴و ۱۹۵


http://www.uplooder.net/img/image/30/c68bf02bc3008423fd8562f8bdb6d714/mohandes_13154910.jpg


امام هادی علیه السلام: مسخره کردن و شوخى هاى -بى مورد- از بى خردى است و کار انسان هاى نادان است.



#ولادت_امام_هادی_مبارک

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


اصحاب گریه می کردند... .

روز دوشنبه بود و امامِ جوان بیش از همه در عزای پدر جوش و خروش داشت.

در گرماگرم مراسم تشییع و تدفین یکی از منافقینی که آمده بود سر و گوش اب بدهد، دید امام گریبان پیراهنش را چاک زده است.

بعد از مراسم رفت نامه ای نوشت به امام.

سرزنشش کرد که تا به حال ندیده امامی در مرگ کسی چنین کند.

جواب امام رسید دستش: " ای نادان! تو این چیزها را نمی فهمی! موسی هم در مرگ برادرش گریبان چاک زد. "


بحارالانوار، ج 50، ص 191



آلبوم تصاویر , گالری تصاویر , گالری موضوعی , آلبوم موضوعی , دانلود والپیپر مذهبی ، دانلود والپیپر اهل بیت ، دانلود والپیپر حضرت امام علی النقی،دانلود والپیپر امام هادی، دانلود والپیپر امام دهم , شهادت امام هادی , ولادت امام هادی

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...



چند سالی می شد که متوکل کشته شده بود و خلافتش دست به دست بین پسرانش گشته بود.

حالا نوبت معتمد شده بود تا ثابت کند فرزند خلف پدر است؛ امام هادی علیه السلام را در چهل سالگی مسموم کرد... .


***


امام آماده ی لبیک شده است.

جمعی از شیعیان مخلص و اصحاب خاص آمده اند.

خود امام فرستاده بود دنبال آن ها تا در حضورشان وصی و امام بعد از خود را معرفی کند؛ فرزندش حسن.

همان طور که سر به سینه ی حسنش بود، وصیت ها را کرد، یکی یکی.

اصحاب گریه می کردند... .


بحارالانوار، ج 50، ص210

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


- آقا جان! از وقتی از بغداد به این جا آمده اید، دلم برایتان زیاد تنگ می شود. وسیله ای هم ندارم تا بیایم پیش تان، به جز این الاغم. این هم ضعیف است و مریض. دعا کنید، خدا توانی به من بدهد که به دیدنتان بیایم.

دعا کرد خدا به او و الاغش قوت و توانایی بدهد.


***


نماز صبح را در بغداد می خواند.

سوار الاغش می شد، نماز ظهر را در سامرا و دوباره، همان روز برمی گشت بغداد.

همه تعجب کرده بودند، این راه طولانی را چطور می رود و بر می گردد!



بحارالانوار، ج 50، ص 138



  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...



- نمی خواهی به خود بیایی؟ خواب تا کی؟

استدلال ها را قبلا شنیده بود.

این بار اما فقط همین دوجمله با صدای گرمِ امام هادی علیه السلام معترفش کرده بود به امامت.

او را که واقفی بود و بعد از امام کاظم علیه السلام هیچ امامی را قبول نکرده بود.


بحارالانوار، ج 50، ص 172




  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


علی بن مهزیار اهوازی، از شیعیان خالص و پرهیزکار بود.

خدمت امام جواد علیه السلام رسیده بود؛ خدمت امام هادی علیه السلام هم می آمد.

پدرش مسیحی بود و خودش مسلمان.

هر روز بعد از نماز صبح تا موقع طلوع آفتاب به هزار نفر از دوستانش دعا می کرد؛

امامان بارها در نامه هایشان از او تعریف کرده بودند.

آن روز مثل همیشه آمده بود دیدن امام هادی علیه السلام.

قبل از اینکه حرفی بزند، امام شروع کرد به صحبت کردن با او،

برای اولین بار به فارسی.


بحارالانوار، ج 50، ص 183



امام علی علیه السلام:

رجب ماه من و شعبان ماه رسول خداست.


مصباح المجتهد، ص 797


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...



با دوستان دور هم می نشستیم به صحبت،

بحث به این جا کشید که چه کسی دینش را بیشتر دوست دارد.

قرار شد یک روز که به دیدن امام می روم، این سوال را بپرسم.

امام جواب داد: " هر کدامتان که به برادر دینی اش بیش تر توجه کند. "


بحارالانوار، ج 50، ص 151



  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


کلافه شده بود و جواب سوالش را نمی دانست.

رفت پیش امام، گفت:

" چرا خدا را با سحر، عیسی را با طب و محمد صلی الله علیه و آل وسلم را با قرآن و شمشیر مبعوث کرد؟ "

- مردم زمان موسی، اهل سحر بودند و او سحرشان را باطل کرد.

زمان عیسی، مریض زیاد بود و بازار طبابت پررونق؛ بیماری های لاعلاج را درمان می کرد.

زمان محمد صلی الله علیه و آل وسلم، مردم اغلب اهل شعر بودند و شمشیر؛ فصاحت محمد، حرف هایشان را تضعیف کرد و شمشیرش، شمشیرهایشان راکٌند؛ و این چنین خداوند، حجت را بر مردم تمام کرد.



بحارالانوار، ج 50، ص 164



امام علی علیه السلام:

چشم ها نخشکید مگر بر اثر سخت دلی و دل ها سخت نشد مگر سبب گناه زیاد.


بحارالانوار، ج 60، ص73، ح 354

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


همسایه ی امام هادی علیه السلام بودند و شب ها با او همنشین.

فرمانده ای با لشکرش از آن جا می گذشت.

مست بود.

امام گفت: " این مرد که این چنین شاد است، قبل از نماز صبح در خاک است. "

از حرف امام تعجب کردند.

قرار گذاشتند دنبال آن ها بروند.

صبح نشده هیاهوی لشکر بلند شد.

فرمانده در مستی زمین خورده، گردنش شکسته و درجا مرده بود.


بحارالانوار، ج 50، ص187




امام باقر علیه السلاممن مى‏ دانم که این محبّت شما نسبت به ما چیزى نیست که خود شما آن را ساخته باشید، بلکه کار خداست.
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


خوابیده بود توی رخت خواب.

گریه می کرد و ناله.

امام آمد به دیدنش.

نشست بالای سرش.

دستانش را گرفت در دستش و گفت: " از مرگ می ترسی؟! اگر تن و بدنت کثیف باشد، حمام نمی روی؟! مرگ هم مثل حمام است، از گناهان پاکت می کند و تو را به آسایش می رساند. "

بیمار، آرام شد و همان طور دست در دست امام از دنیا رفت.


بحارالانوار، ج 50 - اصول کافی، ج 2

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

در بیرونی خانه ی امام نشسته بودم.

از سر و صدای اهل خانه معلوم بود خبری هست.

همان طور که امام مشغول صحبت بود، هلهله شد، یکی از خدمت آمد و خبر به دنیا آمدن پسری را داد. ایستاد برای مژدگانی.

برخورد امام سرد بود و عادی.

برگشت؛ دست از پا درازتر.

گفتم: " آقاجان! مثل این که خوش حال نشدید؟ "

- به زودی خواهی دید که این پسر خیلی از مردم را گمراه می کند، آن وقت از چشم تو هم می افتد.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 176

 

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


مرد، مریض بود.

طبیب آمد برای معالجه و نسخه ای نوشت.

مرد اما ناراحت: " این موقع شب دارو را چه طوری پیدا کنم؟ "

هنوز طبیب نرفته بود که غلام امام آمد پیش او، با سلامی از طرف امام و شیشه ای از همان دارو.


اصول کافی، ج 2 - بحارالانوار، ج 50، ص 150


امام علی علیه السلام: چه بسا سخنی که پاسخ آن سکوت است.


غررالحکم، ج 4، ص 64

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

اختلاف داشتند بر سر آن چهار روزی که روزه در آن ثواب بیش تری دارد.

رفتند خانه ی امام.

تازه نشسته بودند که امام گفت: " آمده اید از روزهایی که روزه در آن بهتر است بپرسید؟ "

گفتند: " بله. "

گفت: " هفده ربیع الاول، بیست و هفت رجب، بیست و پنج ذی القعده و هیجده ذی الحجه. "

 

بحارالانوار، ج 50، ص 158



نقی

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

فراموش کرده بود، برای وضوی نیمه شبِ آقایش آب آماده کند.

امام که بیدار شد، از ترس مخفی شده بود.

امام صدایش کرد.

رفت جلو، می لرزید، گفت: " آقا، من... . "

امام گفت: " چرا آب را گرم کرده ای؟ مگر نمی دانی من با آب سرد وضو می گیرم!؟ "

تعجب کرد، گفت: " من فراموش کرده بودم. حتی دست به سطل آب نزده ام، باور کنید! "

- حالا که خدا خواسته با آب گرم وضو بگیریم، ما هم اطاعت می کنیم. شکر خدا که اهل بندگی هستیم و خدا هم در عبادتش کمک مان می کند.

جدم پیامبر می گفتند: خدا دوست ندارد وقتی به بنده اش اجازه ی استفاده از نعمتی را داده، خودش زیر بار نرود.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 126 - اثبات الهدایه

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

نمی توانست همیشه در خدمت امام باشد.

نامه نوشت: " ما دوست داریم همان طور که با خدا همیشه و در همه جا ارتباط  داریم، با امام مان هم ارتباط داشته باشیم. چه طور چنین چیزی ممکن است؟ "

 

*****

 

جواب نامه را بی معطلی و با ذوق و شوق باز کرد.

نوشته بود: " هروقت حاجتی داشتی، کافی ست لب هایت تکان بخورد؛ شک نکن که پاسخش به تو خواهد رسید. "

 

بحارالانوار، ج 50، ص 155





پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: خداوند عطسه را دوست می دارد و خمیازه را مکروه می داند.

هر گاه کسی عطسه کند، حمد خدا گوید و هر مسلمانی که عطسه را می شنود، او را دعا گفته و از خداوند مزید رحمت طلب کند.


بخاری، الجامع الصحیح، ج 5، ص 2290

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


از بزرگان بود.

آمد پیش امام هادی علیه السلام.

از وامی که باید پرداخت می کرد صحبت کرد.

امام به وکیلش گفت: " سی هزار درهم به او بده و سی هزار درهم به همراهش. "

همان مقدار هم داد به وکیل.

از پادشاهان هم این بخشش را ندیده بود، حتی در خواب.


بحارالانوار، ج 50، ص 173



File:Al Askari Mosque.jpg

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


با چشم خودش دیده بود امام بیمارانی را که پیسی داشتند شفا داده بود.


یک بار هم مجسمه ی پرنده ای را که از گل درست کرده بود و بعد در آن دمیده بود؛ شده بود پرنده ی واقعی و پر کشیده بود توی آسمان.


به امام می گفت: " شما هیچ فرقی با عیسی مسیح ندارید! "


امام جواب داد: " من از اویم و او از من است. "


بحارالانوار، ج 50، ص 185





  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


زمان حکومت واثق بود و ترک ها شده بودند کارگزارشان.

یک روز یکی از آن ها آمده بود مدینه با دارودسته اش، دنبال عده ای از عرب های شورشی تا دست گیرشان کند.

از مقابل ما می گذشتند که امام صدایش زد.

با او صحبت کرد به ترکی.

مرد از اسب پیاده شد. احترامش کرد. دست امام را بوسید.

نزدیک رفتم تا ببینم امام به او چه گفته.

- این مرد پیغمبر است، نه؟

- نه!

- پس چطور مرا به اسم صدا زد، اسمی که در قبیله ی خودمان در زمان بچگی مرا صدا می زدند؟!


بحارالانوار، ج 50، ص 124 _ محجۀ البیضاء، ج 4، ص 320_ اعلام الوری، ص 343




امام علی علیه السلام:

بهترینِ نیکیها، محبّت و علاقه به ماست و بدترینِ بدیها، دشمن داشتن ماست.


غررالحکم، ح 3363

  • کبـوتـر بقیـــع


بسم الله...


حکم سجده بر شیشه را نمی دانست.

با خودش گفت: " حتما درست است، چون از زمین است. "

نامه ای آمد از طرف امام: " شیشه از ریگ و نمک است و بر آن نمی توان سجده کرد. "


بحارالانوار، ج 50، ص 176 _ اثبات الوصیه

امیرالمومنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمودند:

چه خوشبویى اى خاک! در روز قیامت قومى از تو به پا خیزند که بدون حساب و بى درنگ به بهشت روند.

شرح نهج البلاغه ابن حدید، ج 4، ص 169


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


شب خواب دید پیامبرصلی الله علیه و آله را.

مشتی خرما به او داد، 25 دانه.

صبح رفت پیش امام هادی علیه السلام، مشتی خرما به او داد، گفت: اگر پیامبر بیش تر داده بود، بیش تر می دادم. "

شمردشان، 25 دانه بود.


بحارالانوار، ج 50، ص 153



 پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود :
 براى شهادت  حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى شود.
کتاب جامع احادیث الشیعه ، ج 12، ص 556


  • کبـوتـر بقیـــع