آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

مشخصات بلاگ
آفتـــاب در حصـــار

بسم الله*

به برکات کرامات بی پایان امام علی النقی علیه السلام که بعد از توسل ناگهانی من به ایشان در زندگیم جاری شد بر خود لازم دانستم تا ادای دینی هرچند ناچیز کرده باشم به مولایم...

باشد که مورد قبول ایشان واقع شود و نظر لطفشان همواره شامل حالمان باشد.

به کوری چشم دشمنان و هتاکین به ساحت مقدس مولا علیه السلام

******

99 داستان این وبلاگ برگرفته از کتاب " آفتاب در حصار" از مجموعه کتاب های " چهارده خورشید و یک آفتاب " می باشد.

(خوندن هر داستان " نهایتا " دو دقیقه از وقت شریفتون رو میگیره، سعی میکنم هرروز یک داستان رو بذارم)

******

بعدا نوشت: به نیت امام هادی علیه السلام شروع کردم به نوشتن این بلاگ و ان شاءلله آغازی باشه برای ورود به مسیر شناخت 14 نـــور زندگی مون...

اللهـــم عجّـــل لولیک الفـــرج مولانـــا صاحـــب العصـــر و الزمـــان...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رقیه سلام الله علیها» ثبت شده است

بسم الله...


چقدر بی‌تابی دخترم!
این همه دلشکستگی چرا؟
مگر دست‌های کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟
اینک آمده‌ام در ضیافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. کوچک دلشکسته‌ام!
پیش‌تر نیز با تو بودم و می‌دیدمت.
شعله بر دامان و سوخته‌تر از خیمه آه می‌کشیدی و در آمیزه خار و تاول، آبله و اشک، صحرای گردان را به امید سر پناهی می‌سپردی.
مهربان دلشکسته‌ام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من! مگر نگفتی که بابا که آمد، آرام می‌گیرم؟
این همه ناآرامی چرا؟
مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش می‌گذارم و می‌خوابم؟
نه ...، نه دخترکم نخواب!
می‌دانم اگر بخوابی، دیگر عمه نمی‌خوابد.
می‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته می‌کند.
نه ... نخواب دخترم! دخترم! بگذار لب‌های چوب خورده‌ام امشب میهمان بوسه‌ای باشد از پیشانی سنگ خورده‌ات؛ از گیسوی پریشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌های معصوم تازیانه دیده‌ات؛ از صورت رنگ پریده سیلی خورده‌ات.
بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد. و چنین شد که رقیه (س)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.




آرامگاه‎‎‎ ملکوتی‎ دخت‎ سه سـالـه امـام‎‎ سـوم شیعیان‎ در شام‎ کنـار بـاب‎ "الفـرادیـس " مابین‎ کوچه‎ های‎ تاریخی‎ و پر ازدحام‎ دمشـق‎ است‎‎ که‎‎ هر ساله بسیاری‎ از شیفتگان‎ اهل‎ بیت علیهم السّلام را از مناطق‎ مختلف‎ جهان‎ به‎ سوی‎ خود جلب‎ می‎ کند.


پروردگارا حرم این فاطمه صغیره در سوریه را از شر دشمنان اسلام و شیعیان رهایی بخش.




خراب آباد ویرانه هوای تازه ای دارد
نوای بلبل ویران نشین آوازه ای دارد
ببین ای مرغ قنطاره فضای آشیانم را
قدو بام خراباتم چه سقف و سازه ای دارد
میان دخترت در دفتر غم برگ زرین شد
کتاب عمر کوتاهم عجب شیرازه ای دارد
لبت را بیشتر وا کن اگر خون ریخت ان با من
دم گرم یتیمانه شفای تازه ای دارد
سحر با سر تو را خواندم به ویر ان یک سخن گویم
که بابا انتظار طفل هم اندازه ای دا رد
من از لبخند این مردم به اشک عمه میمیرم
ندیدی شهر نامردان عجب دروازه ای دارد

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله الرحمن الرحیم


تمام میشود امشب در آخر قصه
بخواب بانوی احساس! دختر قصّه!

یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت
یکی یکی همه رفتند از در قصّه

ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!
میان شعله ی آتش سراسر قصّه...

خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب
بدون آب بیاید دل آور قصّه

بده امانت شش ماهه را به دست پدر
که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصّه

نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست
نپرس از تن در خون شناور قصّه

بلند شو!،و بدو! پا برهنه تا خود صبح
نخواب تا برسی سمت دیگر قصّه

و گوشواره ی خود را در آر! می ترسم-
-پری بماند و دیو ستمگر قصّه

بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید
بخواب کودک تنها! قلندر قصّه!

بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!
که پیر می شوی امشب از آخر قصّه:

بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه...
بگیر اگرچه که سخت است باور قصّه


 


http://www.askdin.com/
  • کبـوتـر بقیـــع