آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

مشخصات بلاگ
آفتـــاب در حصـــار

بسم الله*

به برکات کرامات بی پایان امام علی النقی علیه السلام که بعد از توسل ناگهانی من به ایشان در زندگیم جاری شد بر خود لازم دانستم تا ادای دینی هرچند ناچیز کرده باشم به مولایم...

باشد که مورد قبول ایشان واقع شود و نظر لطفشان همواره شامل حالمان باشد.

به کوری چشم دشمنان و هتاکین به ساحت مقدس مولا علیه السلام

******

99 داستان این وبلاگ برگرفته از کتاب " آفتاب در حصار" از مجموعه کتاب های " چهارده خورشید و یک آفتاب " می باشد.

(خوندن هر داستان " نهایتا " دو دقیقه از وقت شریفتون رو میگیره، سعی میکنم هرروز یک داستان رو بذارم)

******

بعدا نوشت: به نیت امام هادی علیه السلام شروع کردم به نوشتن این بلاگ و ان شاءلله آغازی باشه برای ورود به مسیر شناخت 14 نـــور زندگی مون...

اللهـــم عجّـــل لولیک الفـــرج مولانـــا صاحـــب العصـــر و الزمـــان...

۷۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «naghi» ثبت شده است

بسم الله...



- نمی خواهی به خود بیایی؟ خواب تا کی؟

استدلال ها را قبلا شنیده بود.

این بار اما فقط همین دوجمله با صدای گرمِ امام هادی علیه السلام معترفش کرده بود به امامت.

او را که واقفی بود و بعد از امام کاظم علیه السلام هیچ امامی را قبول نکرده بود.


بحارالانوار، ج 50، ص 172




  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


خلیفه از فقهای مجلس پرسید: " چه کسی سرِ آدم را در حج تراشید؟ "

همه به هم نگاه کردند.

کسی چیزی نگفت.

گفت: " حالا می فرستم دنبال کسی که جواب این سوال را بلد باشد. "

چشم ها به در خیره شده بود.

امام آمد.

جواب داد: " پیامبر می گفت که سر آدم را جبرییل تراشید، با یاقوتی از بهشت و تا جایی که نور یاقوت تابید، حرم نام گرفت. "


مستدرک الوسایل، ج 9، ص 330

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


علی بن مهزیار اهوازی، از شیعیان خالص و پرهیزکار بود.

خدمت امام جواد علیه السلام رسیده بود؛ خدمت امام هادی علیه السلام هم می آمد.

پدرش مسیحی بود و خودش مسلمان.

هر روز بعد از نماز صبح تا موقع طلوع آفتاب به هزار نفر از دوستانش دعا می کرد؛

امامان بارها در نامه هایشان از او تعریف کرده بودند.

آن روز مثل همیشه آمده بود دیدن امام هادی علیه السلام.

قبل از اینکه حرفی بزند، امام شروع کرد به صحبت کردن با او،

برای اولین بار به فارسی.


بحارالانوار، ج 50، ص 183



امام علی علیه السلام:

رجب ماه من و شعبان ماه رسول خداست.


مصباح المجتهد، ص 797


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...



با دوستان دور هم می نشستیم به صحبت،

بحث به این جا کشید که چه کسی دینش را بیشتر دوست دارد.

قرار شد یک روز که به دیدن امام می روم، این سوال را بپرسم.

امام جواب داد: " هر کدامتان که به برادر دینی اش بیش تر توجه کند. "


بحارالانوار، ج 50، ص 151



  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


کلافه شده بود و جواب سوالش را نمی دانست.

رفت پیش امام، گفت:

" چرا خدا را با سحر، عیسی را با طب و محمد صلی الله علیه و آل وسلم را با قرآن و شمشیر مبعوث کرد؟ "

- مردم زمان موسی، اهل سحر بودند و او سحرشان را باطل کرد.

زمان عیسی، مریض زیاد بود و بازار طبابت پررونق؛ بیماری های لاعلاج را درمان می کرد.

زمان محمد صلی الله علیه و آل وسلم، مردم اغلب اهل شعر بودند و شمشیر؛ فصاحت محمد، حرف هایشان را تضعیف کرد و شمشیرش، شمشیرهایشان راکٌند؛ و این چنین خداوند، حجت را بر مردم تمام کرد.



بحارالانوار، ج 50، ص 164



امام علی علیه السلام:

چشم ها نخشکید مگر بر اثر سخت دلی و دل ها سخت نشد مگر سبب گناه زیاد.


بحارالانوار، ج 60، ص73، ح 354

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


شاید اگر از برکت آن مهمانی نبود هنوز واقفی مانده بودم و گم راه.

یکی از اهالی سامرا دعوتم کرده بود.

آنجا که رسیدم چشمم به امام هادی علیه السلام افتاد.

البته آن موقع به امامت قبولش نداشتم.

سر سفره کنارش نشسته بودم.

جوانی نشسته بود رو به رویمان، مدام  سر به سر امام میگذاشت.

سرش را آورد در گوشم: " این جوان امروز سر این سفره چیزی نمی خورد و عیشش عزا می شود. "

گفتم علی بن محمد دوباره غیب گو شد!

جوان دست هایش را شست.

دستش را دراز کرد طرف ظرف غذایی آن طرف سفره.

در اتاق محکم کوفته شد.

غلامی گریه کنان دوید تو، خوذش را رساند به جوان: " مادرت افتاد...از پشت بام... از دست رفت... "


بحارالانوار،ج 50، ص 183  - محجه البیضاء، ج 4، ص 318



نقی

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


همسایه ی امام هادی علیه السلام بودند و شب ها با او همنشین.

فرمانده ای با لشکرش از آن جا می گذشت.

مست بود.

امام گفت: " این مرد که این چنین شاد است، قبل از نماز صبح در خاک است. "

از حرف امام تعجب کردند.

قرار گذاشتند دنبال آن ها بروند.

صبح نشده هیاهوی لشکر بلند شد.

فرمانده در مستی زمین خورده، گردنش شکسته و درجا مرده بود.


بحارالانوار، ج 50، ص187




امام باقر علیه السلاممن مى‏ دانم که این محبّت شما نسبت به ما چیزى نیست که خود شما آن را ساخته باشید، بلکه کار خداست.
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


به دروغ ادعا می کرد، یک خانه طلب دارد از امام.

مدام اذیت می کرد.

می گفت: " طلبم را بده. "

امام بار آخر گفت: " از خدا می خواهم به جایی بروی که اثری از تو نماند. "

چند روز بعد، حکومت دستگیرش کرد، شکنجه اش کردند و خبر مردنش را آوردند.


اصول کافی، ج 2

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...



سفره پهن بود و جمعیت مشغول.

با ورود امام، همه ساکت شدند.

جوان شروع کرد به متلک گویی و مسخره بازی.

امام رو کرد به او، گفت:

" چطور خوش حالی و از یاد خدا غافل، وقتی سه روز دیگر در جمع مردگانی؟ "

جوان ساکت شد.

عده ای اما با اطمینان گفتند:

" سه روز دیگر، دروغ گویی علی بن محمد بر همه مان آشکار خواهد شد. "

فردای همان روز، جوان مریض شد، روز دوم مرد و روز سوم دفن شد، در جمع مردگان.



محجه البیضا، ج 4، ص 320


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


داروی پزشک مسیحی را گرفت.

ولی همان شب، غلام امام هادی علیه السلام آمد.

یک داروی دیگر آورد. گفت: " این را یک بار مصرف کن، ان شاالله خوب میشوی. "

خورد، خوب شد.

داروهای پزشک مسیحی را برگرداند، جریان را برایش تعریف کرد.

پزشک تعجب کرد، گفت: " کار او مثل کار عیسی است. "

رفت پیش امام و مسلمان شد.


اثبات الهدایه، ج 3

امام هادى علیه‏ السلام:
آن که از خودش راضى شود، ناراضیان از او فراوان شوند.

بحار الأنوار : ج 72 ، ص 316 
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله الرحمن الرحیم



*سیدنا، حضرت هادی سلام...*


یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم / داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم

از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد / محکمات کلمات تو مسلمانم کرد

کلماتی که همه بال و پر پرواز است / مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است

کلماتی که پر از رایحه غار حراست / خط به خط جامعه آیینه قرآن خداست 

عقل از درک تو لبریز تحیر شده است / لب به لب کاسه ظرفیت من پر شده است

همه عمر دمادم نسرودیم از تو / قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو

من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم / عرق شرم به پیشانی دفتر دارم

شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو / فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد / شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد

بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم / رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران / دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران

من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست / کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران

یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود / یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران

نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم / مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران

ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد / ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران

پسر حضرت زهرا! دل ما را دریاب / ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران

سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن / تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران

بگذارید کمی از غم‌تان بنویسم / دو سه خط روضه از این درد نهان بنویسمس

گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب / بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب.... 



منبع: imamnaqi.blog.ir
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


ازدوستان امام بود.

مریض شد.

امام، برایش پارچه ای سفید فرستاد.

خوب نشد. از دنیا رفت.

کفنش کردند، با همان پارچه.

امام می دانست چه هدیه ای بفرستند.


اصول کافی، ج 2



امام علی علیه السلام:


هرکه میخواهد ایام عمر خود را آزاد زندگی کند، طمع را در دل خویش جای ندهد.


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


خوابیده بود توی رخت خواب.

گریه می کرد و ناله.

امام آمد به دیدنش.

نشست بالای سرش.

دستانش را گرفت در دستش و گفت: " از مرگ می ترسی؟! اگر تن و بدنت کثیف باشد، حمام نمی روی؟! مرگ هم مثل حمام است، از گناهان پاکت می کند و تو را به آسایش می رساند. "

بیمار، آرام شد و همان طور دست در دست امام از دنیا رفت.


بحارالانوار، ج 50 - اصول کافی، ج 2

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

در بیرونی خانه ی امام نشسته بودم.

از سر و صدای اهل خانه معلوم بود خبری هست.

همان طور که امام مشغول صحبت بود، هلهله شد، یکی از خدمت آمد و خبر به دنیا آمدن پسری را داد. ایستاد برای مژدگانی.

برخورد امام سرد بود و عادی.

برگشت؛ دست از پا درازتر.

گفتم: " آقاجان! مثل این که خوش حال نشدید؟ "

- به زودی خواهی دید که این پسر خیلی از مردم را گمراه می کند، آن وقت از چشم تو هم می افتد.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 176

 

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


مرد، مریض بود.

طبیب آمد برای معالجه و نسخه ای نوشت.

مرد اما ناراحت: " این موقع شب دارو را چه طوری پیدا کنم؟ "

هنوز طبیب نرفته بود که غلام امام آمد پیش او، با سلامی از طرف امام و شیشه ای از همان دارو.


اصول کافی، ج 2 - بحارالانوار، ج 50، ص 150


امام علی علیه السلام: چه بسا سخنی که پاسخ آن سکوت است.


غررالحکم، ج 4، ص 64

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

اختلاف داشتند بر سر آن چهار روزی که روزه در آن ثواب بیش تری دارد.

رفتند خانه ی امام.

تازه نشسته بودند که امام گفت: " آمده اید از روزهایی که روزه در آن بهتر است بپرسید؟ "

گفتند: " بله. "

گفت: " هفده ربیع الاول، بیست و هفت رجب، بیست و پنج ذی القعده و هیجده ذی الحجه. "

 

بحارالانوار، ج 50، ص 158



نقی

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

فراموش کرده بود، برای وضوی نیمه شبِ آقایش آب آماده کند.

امام که بیدار شد، از ترس مخفی شده بود.

امام صدایش کرد.

رفت جلو، می لرزید، گفت: " آقا، من... . "

امام گفت: " چرا آب را گرم کرده ای؟ مگر نمی دانی من با آب سرد وضو می گیرم!؟ "

تعجب کرد، گفت: " من فراموش کرده بودم. حتی دست به سطل آب نزده ام، باور کنید! "

- حالا که خدا خواسته با آب گرم وضو بگیریم، ما هم اطاعت می کنیم. شکر خدا که اهل بندگی هستیم و خدا هم در عبادتش کمک مان می کند.

جدم پیامبر می گفتند: خدا دوست ندارد وقتی به بنده اش اجازه ی استفاده از نعمتی را داده، خودش زیر بار نرود.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 126 - اثبات الهدایه

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

نمی توانست همیشه در خدمت امام باشد.

نامه نوشت: " ما دوست داریم همان طور که با خدا همیشه و در همه جا ارتباط  داریم، با امام مان هم ارتباط داشته باشیم. چه طور چنین چیزی ممکن است؟ "

 

*****

 

جواب نامه را بی معطلی و با ذوق و شوق باز کرد.

نوشته بود: " هروقت حاجتی داشتی، کافی ست لب هایت تکان بخورد؛ شک نکن که پاسخش به تو خواهد رسید. "

 

بحارالانوار، ج 50، ص 155





پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: خداوند عطسه را دوست می دارد و خمیازه را مکروه می داند.

هر گاه کسی عطسه کند، حمد خدا گوید و هر مسلمانی که عطسه را می شنود، او را دعا گفته و از خداوند مزید رحمت طلب کند.


بخاری، الجامع الصحیح، ج 5، ص 2290

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


از بزرگان بود.

آمد پیش امام هادی علیه السلام.

از وامی که باید پرداخت می کرد صحبت کرد.

امام به وکیلش گفت: " سی هزار درهم به او بده و سی هزار درهم به همراهش. "

همان مقدار هم داد به وکیل.

از پادشاهان هم این بخشش را ندیده بود، حتی در خواب.


بحارالانوار، ج 50، ص 173



File:Al Askari Mosque.jpg

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


با چشم خودش دیده بود امام بیمارانی را که پیسی داشتند شفا داده بود.


یک بار هم مجسمه ی پرنده ای را که از گل درست کرده بود و بعد در آن دمیده بود؛ شده بود پرنده ی واقعی و پر کشیده بود توی آسمان.


به امام می گفت: " شما هیچ فرقی با عیسی مسیح ندارید! "


امام جواب داد: " من از اویم و او از من است. "


بحارالانوار، ج 50، ص 185





  • کبـوتـر بقیـــع