آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

مشخصات بلاگ
آفتـــاب در حصـــار

بسم الله*

به برکات کرامات بی پایان امام علی النقی علیه السلام که بعد از توسل ناگهانی من به ایشان در زندگیم جاری شد بر خود لازم دانستم تا ادای دینی هرچند ناچیز کرده باشم به مولایم...

باشد که مورد قبول ایشان واقع شود و نظر لطفشان همواره شامل حالمان باشد.

به کوری چشم دشمنان و هتاکین به ساحت مقدس مولا علیه السلام

******

99 داستان این وبلاگ برگرفته از کتاب " آفتاب در حصار" از مجموعه کتاب های " چهارده خورشید و یک آفتاب " می باشد.

(خوندن هر داستان " نهایتا " دو دقیقه از وقت شریفتون رو میگیره، سعی میکنم هرروز یک داستان رو بذارم)

******

بعدا نوشت: به نیت امام هادی علیه السلام شروع کردم به نوشتن این بلاگ و ان شاءلله آغازی باشه برای ورود به مسیر شناخت 14 نـــور زندگی مون...

اللهـــم عجّـــل لولیک الفـــرج مولانـــا صاحـــب العصـــر و الزمـــان...

۳۰ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

بسم الله...


رفت خانه ی امام، با عجله گفت: "خانواده و اموالم را سپردم به شما. "

 - خب چه خبر شده یونس؟

- باید از این جا فرارا کنم.

امام لبخندی زد، گفت: " چرا؟ "

- نگین با ارزشی را وزیر خلیفه داده بود برای حکاکی، موقع کار نصف شد.

امام گفت: " آرام باش، به خانه ات برگرد، ان شاءالله درست می شود. "

فردا وزیر او را خواست گفت: " همسرانم دعواشان شده. نگین را دو قسمت کن، دو انگشتر بساز با دست مزد برابر. "


منتهی الامال، ج 2، باب 12



حدیث نوشت: امام علی النقی علیه السلام:


مردم در دنیا به وسیله ثروت و تجمّلات شهرت مى یابند ولى در آخرت به وسیله اعمال محاسبه و پاداش داده خواهند شد.

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

متوکل عصبانی بود، می خواست امام را سبک کند.

هر کار می کرد به جلسات می گساری نمی آمد.

نامه نوشت به برادر امام که اهل ساز و آواز بود، اهل می و گناه.

از او خواست در سامراء سکونت کند.

افراد زیادی را جمع کرد برای استقبال. امام هادی علیه السلام هم رفت.

به موسی گفت: " هیچوقت به متوکل نگو که شراب می خوری، او تو را آورده اینجا آبرویت را ببرد و در مهمانی ها بی ارزشت کند. "

- اگر تعارفم کرد چه؟

- با این کار خودت را بی ارزش نکن.

امام باز تکرار کرد. ولی موسی قبول نکرد،

گفت: " این مجلسی که متوکل فکرش را کرده، هرگز تشکیل نخواهد شد. "

موسی هر روز صبح می رفت برای دیدن متوکل.

به او می گفتند: " متوکل کار دارد؛ شب بیا. مست است؛ صبح بیا. مریض است؛ بگذار وقت دیگر. "

سه سال گذشت، متوکل مرد و او هنوز ندیده بودش؛ نه در مهمانی و نه حتا تنها.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 159

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

مست کرده بود.

فرستاده بود امام را به زور از خانه بیاورند به مجلس باده نوشی و عیاشی اش.

به امام مشروب داد ولی امام زیر بار نرفت.

گفت: " شعر بخوان! "

امام جواب داد: " شعر زیاد حفظ نیستم. "

وقتی اصرار کرد، امام سرود:

" آنان که بر بلندی کوه ها کاخ ساختند

مرگ اینک در اعماق گور طعمه ی کِرمان نمودشان

آن تاج ها و گوهر و زیور کجا بشد!؟

پرسد کسی ز بعد دفن ز ایشان که هان چه شد؟ "

عربده های مستانه جایش را به ضجه های ذلیلانه داد. چهارهزار دینار به امام داد و با احترام فرستادش خانه.

امام که بیرون رفت، جام شرابش را محکم کوفت زمین.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 211 _ منتهی الامال، ج 2




حدیث نوشت: امام نقی علیه السلام:

دنیا همانند بازارى است که عدّه اى در آن براى آخرت سود مى برند و عدّه اى دیگر ضرر و خسارت متحمّل مى شوند.

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


دستور فوری داشت برای بازرسی خانه.

شبانه با نردبان از پشت بام بالا رفت.

خواست داخل شود، تاریک بود، نتوانست.

کسی صدایش کرد: " سعید! همان جا باش تا برایت شمع بیاورم. "

آورد.

در روشنایی دید امام لباس پشمی پوشیده و روی حصیر نشسته، رو به قبله.

خجالت زده نگاه کرد...

امام گفت: " خانه، در اختیار توست. "

 

منتهی الامال، ج 2، باب 12

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


زید اعتراض می کرد به خلیفه: هادی جوان است و بی تجربه. من اما،

عموی پدرش هستم و شایسته ی احترام و تواضع.

خلیفه جریان را به امام هادی علیه السلام گفت.

امام جواب داد: هرچه می گوید انجام بده.

مجلسی برپا بود.

زیدبن موسی وارد شد.

او را بالای مجلس نشاندند.

امام بعد از او آمد.

زید بی اختیار بلند شد، در مقابل فضل امام خم شد.

امام را جای خود نشاند و نشست روی زمین، پیش پای او.


بحارالانوار، ج 50، ص 190 _ المناقب، ابن شهر آشوب




حدیث نوشت: امام صادق علیه السلام:

آغاز سال (حساب اعمال) شب قدر است. در آن شب برنامه سال آینده نوشته مى‏شود.


وسایل الشیعه، ج 7، ص 258، ح 8
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

از هند آمده بود، با انواع و اقسام چشم بندی ها و تردستی ها.

متوکل وعده داد اگر آبروی امام را ببرد، هزار دینار خالص جایزه دارد.

امام را دعوت کردند مهمانی، سفره انداختند، نان اوردند.

نان ها خیلی نازک تر از معمول بود.

امام بسم الله گفت و دست برد طرف نان.

قرص نان از زمین بلند شد و انگار که پرواز کند، آن طرف تر افتاد.

صدای قاه قاه خنده بلند شد.

شعبده باز لبخندی شیطنت آمیز زد.

دست امام رفت طرف یک نان دیگر.

دوباره همان اتفاق و همان خنده ها.

دست امام باز هم دراز شد، این بار به طرف بالشی که شعبده باز به آن تکیه کرده بود.

- بگیرش!

ناگهان عکس شیرِ رویِ بالش پرید بیرون و استخوان و گوشت و پوست شعبده باز را یک جا بلعید!

باز هم دهان ها باز بود،

این بار امام نه از خنده، از تعجب و حیرت.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 147 _ منتهی الامال، ج 2

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...




ز لیلایی شنیدم یا علی گفت * به مجنونی رسیدم یا علی گفت

 

مگر این وادی دارالجنون است * که هر دیوانه دیدم یا علی گفت؟

 

نسیمی غنچه ای را باز میکرد * به گوش غنچه آندم یا علی گفت

 

خمیر خاک آدم چون سرشته * چو بر میخاست آدم یا علی گفت

 

مسیحا هم دم از اعجاز میزد * زبس بیچاره مریم یا علی گفت

 

مگر خیبر ز جایش کنده میشد *  یقین آنجا علی هم یا علی گفت

 

علی را ضربتی کاری نمیشد * گمانم ابن ملجم یا علی گفت

 

دلا باید که هردم یا علی گفت * نه هر دم بل دمادم یا علی گفت

 

که در روز ازل قالو بلا را * هر آنچه بود عالم یا علی گفت

 

محمد در شب معراج بشنید *  ندایی آمد آنهم یا علی گفت

 

پیمبر در عروج از آسمانها * بقصد قرب اعظم یا علی گفت

 

به هنگام فرو رفتن به طوفان * نبی الله اکرم یا علی گفت

 

به هنگام فکندن داخل نار * خلیل الله اعظم یا علی گفت

 

عصا در دست موسی اژدها شد * کلیم آنجا مسلم یا علی گفت

 

کجا مرده به آدم زنده میشد *  یقین عیسی بن مریم یا علی گفت

 

علی در خم به دوش آن پیمبر * قدم بنهاد و آندم یا علی گفت




حدیث نوشت: 

امام صادق علیه السلام:

تقدیرات در شب نوزدهم است،

حتمی شدن آن در شب بیست و یکم

و امضای آن در شب بیست و سوم.

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

ماجرای کنار رفتن پرده برای امام دهن به دهن می گشت،

پرده دار متوکل هم برای صالح، یکی از دوستان واقفی مذهبش تعریف کرد.

تا شنیده بود شروع کرده بود به خندیدن و مسخره کردن.

همان موقع امام رسید، به او لبخندی زد، هرچند تا آن موقع هم دیگر را ندیده بودند.

گفت: " صالح! خدا در وصف سلیمان پیامبر گفته: " ما باد را در تسخیر او قرار دادیم تا به امرش هر کجا خواست بوزد.

پیامبر تو واوصیاء او که پیش خدا عزیزتر از سلیمانند."

عقاید واقفی اش همه بر باد رفت؛

شـیعـه شد.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 203

 

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

- ما نفهمیدیم این دیگر چه جور دشمنی ای است که تو با علی بن محمد علیه السلام داری؟

وقتی که می آید خانه ات از نوکر وکلفت گرفته تا دیگران همگی می شوند خادمش.

کار به جایی رسیده که زحمت پس زدن پرده را هم به خود نمی دهد، چون دیگران زودتر می دوند و برایش پس می زنند!

- بی جا کرده اند! دیگر کسی حق ندارد برایش پرده کنار بزند.


*


امام وارد شد.

کسی جرات نکرد طرف پرده برود.

یکی دو قدم بود که یک دفعه باد زد و پرده کنار رفت.

وقتی می خواست برگردد هم.

فریاد متوکل پیچید توی خانه: از این به بعد این پرده ی لعنتی را برایش کنار بزنید، نمی خواهیم باد پرده دارش باشد!

 

بحارالانوار، ج 50، ص 203 



حدیث نوشت: امام حسن مجتبی علیه السلام:

کسی که در دلش هوایی جز خشنودی خدا خطور نکند، من ضمانت میکنم که خداوند دعایش را مستجاب کند.


اصول کافی، ج 2، ص 62، ح 11

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


رسم است بیاد قربانیان
یکــ دقیقه سکوت کنند!
...

پس...

خوش بحال کودکان  "غزه"
که سالهاست ســـازمان ملل
به حرمتشان
سکوت می کند...


لعنت الله علی القوم الظالمین


افسران - غـــــــزه

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


تا خدا هست و خدایی میکند

مجتبی مشکل گشایی میکند



حدیث نوشت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

هر که حسن علیه السلام و حسین علیه السلام را دوست بدارد، مرا دوست داشته؛ و هرکه ایشان را دشمن بدارد، مرا دشمن دانسته است.



التماس دعا


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

علی پسر مهزیار از اهواز آمده بود سامراء؛

خبرهایی از جانشین امام جواد علیه السلام به او رسیده بود.

اول شک کرد که او امام باشد ولی وقتی باران گرفت و حکمت لباس گرم پوشیدنش را فهمید،

با خودش گفت: خودش است! بروم یک سوال از او بپرسم.

رفت جلو.

امام برگشت.

چهره پوشش را برداشت.

جواب سوالی را که میخواست بپرسد، داد.

فهمید امامش کیست.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 173 و ص 174


*جانم فدای امام هادی علیه السلام*

 

 

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

خلیفه با اطرافیان می رفت صحرا برای شکار.

مردم هم ایستاده بودند سرِ راهشان به تماشا.

همه لباس تابستانی پوشیده بودند به جز یک نفر.

مردم او را به هم نشان می دادند.

لباس تابستانی که پوشیده بود هیچ، روی اسبش هم روانداز انداخته بود، صورت خودش را هم پوشانده بود.

در همان حال آسمان سیاه شد و باران شدیدی شروع به باریدن کرد.

همه خیس شده بودند و دنبال سرپناه می دویدند.

امام اما، راه خودش را می رفت.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 173




  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


ایستاده بود بیرون کاخ، علی بن محمد علیه السلام خواست وارد قصر شود.

همه احترامش کردند.

عده ای عصبانی، اعتراض کردند: برای چه باید به یک کودک احترام بگذاریم؟

قسم خوردند وقتی از کاخ بیرون آمد، از اسب پیاده نشوند.

آمد بیرون.

از اسب پیاده شدند، بی اختیار...

همه ی آنهایی که قسم خورده بودند.


بحارالانوار، ج 50، ص 137



  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

ناراحت بود.

به دستور متوکل امام هادی علیه السلام را برده بودند آنجا، آن هم در بدو ورود امام به سامراء.

گفت: فدایت شوم، در حق شما کوتاهی می کنند، شما...!؟ محله ی گداها...؟ بغض کرد.

امام رو کرد به او، گفت: تو هم اینطور فکر میکنی؟

بعد اشاره کرد با دست، او نگاه کرد. باغ ها و درخت های میوه، دختران و غلامان زیبا، پرنده، آهو، نهرهای جوشان.

خیره شده بود که ناپدید شدند.

امام ادامه داد: این ها برای ما، هرجا که باشیم، آماده است.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 133 _ الارشاد، ص 376




حدیث نوشت: " رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی که در ماه رمضان آمرزیده نشود، در کدام ماه آمرزیده شد؟ "

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

شیعه را قبول نداشت.

همراه با دیگران مامور بود امام هادی علیه السلام را، زیر نظر، ببرد سامراء.

در بین راه، در بیابانی بی آب و علف، رسیده بودند به چشمه ی آب و دار و درخت.

برای امتحان شمشیرش را چال کرد پای ِ یکی از درخت ها و علامتی گذاشت تا برگردد و ببیند چه خبر است...

کاروان راه افتاد. به بهانه ای برگشت و آمد تا رسید به علامتی که نشان کرده بود، نه چشمه ای بود، نه درختی، نه آب و نه سایه ای!

شمشیرش را درآورد و برگشت.

خودش را رساند به بقیه.

امام رو کرد به طرفش: ابوالعباس! کاری را که میخواستی کردی؟

- بله، در کار شما شک داشتم ولی، حالا احساس میکنم غنی ترین آدم توی دنیا و آخرتم.

- بله قضیه از این قرار است. شیعیان ما هم تعدادشان و هم مشخصات شان معلوم است. نه یک نفر کم و نه یک نفر زیاد میشوند!

 

بحارالانوار، ج 50، ص 156



حدیث نوشتامام حسین علیه السلام:

«إنَّ شیعَتَنا مَن سَلِمَت قُلوبُهُم مِن کُلِّ غِشٍّ وَغِلٍّ وَدَغَلٍ؛»

«بى گمان شیعیان ما دل هایشان از هر خیانت، کینه،وفریبکارى پاک است.»

بحارالانوار، ج 68، ص 156، ح 11
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

همراه سیصد نفر مامور شد برای آوردن امام هادی علیه السلام از مدینه.

در طول راه با یار امام بحث میکرد، میگفت:

مگر علی بن ابی طالب نگفته هیچ زمینی خالی از قبر نیست، اگر هم باشد، بزودی قبرستان میشود؟ پس گورستانِ این بیابانِ بی آب و علف کجاست؟

میانِ راه، وسط تابستان، برف سنگینی شروع شد.

امام و یارانش لباس گرم آورده بودند.

ماموران اما، از سرما تلف شدند و همان جا شد گورستان شان...

 

بحارالانوار، ج 50، ص 142




حدیث نوشت: امام علی النقی علیه السلام:


الْهَزْلُ فکاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ


مسخره کردن و شوخى هاى -بى مورد- از بى خردى است و کار انسان هاى نادان است.

 

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


صدای گریه بلند بود. صدای ضجه...

همه فقط فقرا که همه آمده بودند.

چشیده بودند محبت علی بن محمد علیه السلام را...

کمک شان بود در دین و دنیاشان.

امام را از مدینه می بردند.

شهر یک پارچه ضجه می زد.


اصول کافی، ج 1، ص 499 _ بحارالانوار، ج 50




حدیث نوشت: امام علی النقی علیه السلام:

مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ
کسى که خود را پست شمارد، از شرّ او در امان مباش.
  • کبـوتـر بقیـــع
بسم الله...

امام جماعت مدینه بود.
مدام نامه مینوشت برای متوکل: اگر اینجا را میخواهی، علی بن محمد علیه السلام را از مدینه بیرون کن!
متوکل حرفش را قبول کرد.
وقتی که امام میخواست از مدینه برود، آمد پیش امام،
گفت: اگر شکایتم را به خلیفه بکنی، زندگیت را آتش میزنم و بچه ها و غلام هایت را می کشم.
امام آرام رو کرد به او، گفت: " من مثل تو آبروریز نیستم. شکایتت را به کسی میکنم که من و تو و خلیفه را آفرید. "
خجالت کشید.
سرش را انداخت زیر، افتاد به التماس که مرا ببخشید.

اعیان الشیعه



حدیث نوشت: امام علی النقی علیه السلام:  

 أَلتَّواضُعُ أَنْ تُعْطِىَ النّاسَ ما تُحِبُّ أَنْ تُعْطاهُ
فروتنى آن است که با مردم چنان کنى که دوست دارى با تو چنان باشند.
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


آخرین نفری بود که از سامراء می رسید.

رفت پیش امام هادی علیه السلام، برای گفتن اخبار جدید.

امام پرسید: چه خبر از واثق؟

- حکومت می کرد، ده روز پیش دیدمش.

- از متوکل چه خبر؟

- در زندان بود و بدتر از همیشه.

- ابن الزیات، وزیر واثق، چه میکرد؟

- مردم با او بودند و زیر فرمانش.

امام فرمودند: " واثق مرد و متومل جای او را گرفت، ابن الزیات هم کشته شد. "

با تعجب پرسید: کی؟!

- شش روز بعد از بیرون آمدن تو.


بحارالانوار، ج 50، ص 151

  • کبـوتـر بقیـــع