* برگ هفتاد و چهارم
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۹ ب.ظ
بسم الله...
در بیرونی خانه ی امام نشسته بودم.
از سر و صدای اهل خانه معلوم بود خبری هست.
همان طور که امام مشغول صحبت بود، هلهله شد، یکی از خدمت آمد و خبر به دنیا آمدن پسری را داد. ایستاد برای مژدگانی.
برخورد امام سرد بود و عادی.
برگشت؛ دست از پا درازتر.
گفتم: " آقاجان! مثل این که خوش حال نشدید؟ "
- به زودی خواهی دید که این پسر خیلی از مردم را گمراه می کند، آن وقت از چشم تو هم می افتد.
بحارالانوار، ج 50، ص 176