* برگ بیستم
چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۱ ب.ظ
بسم الله...
ماجرای کنار رفتن پرده برای امام دهن به دهن می گشت،
پرده دار متوکل هم برای صالح، یکی از دوستان واقفی مذهبش تعریف کرد.
تا شنیده بود شروع کرده بود به خندیدن و مسخره کردن.
همان موقع امام رسید، به او لبخندی زد، هرچند تا آن موقع هم دیگر را ندیده بودند.
گفت: " صالح! خدا در وصف سلیمان پیامبر گفته: " ما باد را در تسخیر او قرار دادیم تا به امرش هر کجا خواست بوزد.
پیامبر تو واوصیاء او که پیش خدا عزیزتر از سلیمانند."
عقاید واقفی اش همه بر باد رفت؛
شـیعـه شد.
بحارالانوار، ج 50، ص 203
سلام دوست خوبم
وبلاگت عالیه و قالب هم زیبا
زندگیت سبز