* برگ بیست و سوم
شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۷ ب.ظ
بسم الله...
دستور فوری داشت برای بازرسی خانه.
شبانه با نردبان از پشت بام بالا رفت.
خواست داخل شود، تاریک بود، نتوانست.
کسی صدایش کرد: " سعید! همان جا باش تا برایت شمع بیاورم. "
آورد.
در روشنایی دید امام لباس پشمی پوشیده و روی حصیر نشسته، رو به قبله.
خجالت زده نگاه کرد...
امام گفت: " خانه، در اختیار توست. "
منتهی الامال، ج 2، باب 12