* برگ نود و هشتم
چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۴ ب.ظ
بسم الله...
اصحاب گریه می کردند... .
روز دوشنبه بود و امامِ جوان بیش از همه در عزای پدر جوش و خروش داشت.
در گرماگرم مراسم تشییع و تدفین یکی از منافقینی که آمده بود سر و گوش اب بدهد، دید امام گریبان پیراهنش را چاک زده است.
بعد از مراسم رفت نامه ای نوشت به امام.
سرزنشش کرد که تا به حال ندیده امامی در مرگ کسی چنین کند.
جواب امام رسید دستش: " ای نادان! تو این چیزها را نمی فهمی! موسی هم در مرگ برادرش گریبان چاک زد. "
بحارالانوار، ج 50، ص 191