آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

مشخصات بلاگ
آفتـــاب در حصـــار

بسم الله*

به برکات کرامات بی پایان امام علی النقی علیه السلام که بعد از توسل ناگهانی من به ایشان در زندگیم جاری شد بر خود لازم دانستم تا ادای دینی هرچند ناچیز کرده باشم به مولایم...

باشد که مورد قبول ایشان واقع شود و نظر لطفشان همواره شامل حالمان باشد.

به کوری چشم دشمنان و هتاکین به ساحت مقدس مولا علیه السلام

******

99 داستان این وبلاگ برگرفته از کتاب " آفتاب در حصار" از مجموعه کتاب های " چهارده خورشید و یک آفتاب " می باشد.

(خوندن هر داستان " نهایتا " دو دقیقه از وقت شریفتون رو میگیره، سعی میکنم هرروز یک داستان رو بذارم)

******

بعدا نوشت: به نیت امام هادی علیه السلام شروع کردم به نوشتن این بلاگ و ان شاءلله آغازی باشه برای ورود به مسیر شناخت 14 نـــور زندگی مون...

اللهـــم عجّـــل لولیک الفـــرج مولانـــا صاحـــب العصـــر و الزمـــان...

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اصول کافی» ثبت شده است

بسم الله...


کودک نشست.

شاخه گلی به امام داد.

امام با مهربانی شاخه ی گل را از دستش گرفت، بویید.

گذاشت روی چشمش و به مردی که کنارش نشسته بود، هدیه داد.

گفت: " هرکس گلی را بو کند، روی چشمش بگدارد و صلوات بفرستد، خدا انبوهی از حسنات به او می دهد و انبوهی از گناهانش را می آمرزد. "


اصول کافی، ج 6، ص 525



تخریب حرم سامرا


تخریب حرمین عسکریین

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


ازدوستان امام بود.

مریض شد.

امام، برایش پارچه ای سفید فرستاد.

خوب نشد. از دنیا رفت.

کفنش کردند، با همان پارچه.

امام می دانست چه هدیه ای بفرستند.


اصول کافی، ج 2



امام علی علیه السلام:


هرکه میخواهد ایام عمر خود را آزاد زندگی کند، طمع را در دل خویش جای ندهد.


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


خوابیده بود توی رخت خواب.

گریه می کرد و ناله.

امام آمد به دیدنش.

نشست بالای سرش.

دستانش را گرفت در دستش و گفت: " از مرگ می ترسی؟! اگر تن و بدنت کثیف باشد، حمام نمی روی؟! مرگ هم مثل حمام است، از گناهان پاکت می کند و تو را به آسایش می رساند. "

بیمار، آرام شد و همان طور دست در دست امام از دنیا رفت.


بحارالانوار، ج 50 - اصول کافی، ج 2

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


مرد، مریض بود.

طبیب آمد برای معالجه و نسخه ای نوشت.

مرد اما ناراحت: " این موقع شب دارو را چه طوری پیدا کنم؟ "

هنوز طبیب نرفته بود که غلام امام آمد پیش او، با سلامی از طرف امام و شیشه ای از همان دارو.


اصول کافی، ج 2 - بحارالانوار، ج 50، ص 150


امام علی علیه السلام: چه بسا سخنی که پاسخ آن سکوت است.


غررالحکم، ج 4، ص 64

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


گوسفند ها را خریدم برای امام.

تعدادشان زیاد بود.

با هم جدا کردیم و بین افرادی که گفته بود تقسیم کردیم.

اجازه گرفتم بروم بغداد، برای دیدن خانواده ام.

گفت: " عرفه را هم پیشِ مان بمان. "

ماندم. عید قربان را هم.

شب را خانه ی امام خوابیدم. سحر صدایم کرد. بیدار شدم. بغداد بودم؛ در حیاط خانه مان.


اصول کافی، ج 3 _ بحارالانوار، ج 50، ص 132 _ بصائرالدرجات




  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


- مقداری مدفوع گوسفند را با گلاب بجوشانید و تفاله اش را روی زخم بگذارید تا خوب شود.

پزشک ها دستورالعمل ابالحسن را مسخره کردند.

متوکل، اما، بی تاب بود، قبول کرد.

مقداری از آن را روی دمل گذاشتند. چرک و خون بیرون ریخت، حالش خوب شد.


اصول کافی، ج 2 _ بحارالانوار، ج 50، ص 168 _ منتهی الامال، ج 2، باب 12


http://bi-neshan.ir/wp-content/uploads/2013/05/H.Hadia-9.jpg

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

- ما نفهمیدیم این دیگر چه جور دشمنی ای است که تو با علی بن محمد علیه السلام داری؟

وقتی که می آید خانه ات از نوکر وکلفت گرفته تا دیگران همگی می شوند خادمش.

کار به جایی رسیده که زحمت پس زدن پرده را هم به خود نمی دهد، چون دیگران زودتر می دوند و برایش پس می زنند!

- بی جا کرده اند! دیگر کسی حق ندارد برایش پرده کنار بزند.


*


امام وارد شد.

کسی جرات نکرد طرف پرده برود.

یکی دو قدم بود که یک دفعه باد زد و پرده کنار رفت.

وقتی می خواست برگردد هم.

فریاد متوکل پیچید توی خانه: از این به بعد این پرده ی لعنتی را برایش کنار بزنید، نمی خواهیم باد پرده دارش باشد!

 

بحارالانوار، ج 50، ص 203 



حدیث نوشت: امام حسن مجتبی علیه السلام:

کسی که در دلش هوایی جز خشنودی خدا خطور نکند، من ضمانت میکنم که خداوند دعایش را مستجاب کند.


اصول کافی، ج 2، ص 62، ح 11

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


صدای گریه بلند بود. صدای ضجه...

همه فقط فقرا که همه آمده بودند.

چشیده بودند محبت علی بن محمد علیه السلام را...

کمک شان بود در دین و دنیاشان.

امام را از مدینه می بردند.

شهر یک پارچه ضجه می زد.


اصول کافی، ج 1، ص 499 _ بحارالانوار، ج 50




حدیث نوشت: امام علی النقی علیه السلام:

مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ
کسى که خود را پست شمارد، از شرّ او در امان مباش.
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


 

امام نشانی هایش را برایم گفته بود. پیدا کردنش زیاد سخت نبود.

برده فروش پرسید: بالاخره کدامشان را بیاورم؟

- آن یکی را... .

با انگشت اشاره کردم و ادامه دادم: قیمتش را نگفتی؟

- هفتاد دینار طلا!

هرچند بالاتر از معمول، ولی درست همان مقداری بود که امام به من پول داده بود.

کیسه ی دینارها دادم و خریدمش.

با احترام بردمش برای امام.

بعدها معلوم شد که بنا بوده بشود مادرِ امام دهم.

 

اصول کافی، ج 1_ دلایل الامامه، ص 216

  • کبـوتـر بقیـــع