آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

آفتـــاب در حصـــار

"الحــمدلله الـذی هـــدانـا لـــهذا و ما کنـا لـــنهتــدی لــولا ان هـــدانـا الله" ---> 43 / اعراف

مشخصات بلاگ
آفتـــاب در حصـــار

بسم الله*

به برکات کرامات بی پایان امام علی النقی علیه السلام که بعد از توسل ناگهانی من به ایشان در زندگیم جاری شد بر خود لازم دانستم تا ادای دینی هرچند ناچیز کرده باشم به مولایم...

باشد که مورد قبول ایشان واقع شود و نظر لطفشان همواره شامل حالمان باشد.

به کوری چشم دشمنان و هتاکین به ساحت مقدس مولا علیه السلام

******

99 داستان این وبلاگ برگرفته از کتاب " آفتاب در حصار" از مجموعه کتاب های " چهارده خورشید و یک آفتاب " می باشد.

(خوندن هر داستان " نهایتا " دو دقیقه از وقت شریفتون رو میگیره، سعی میکنم هرروز یک داستان رو بذارم)

******

بعدا نوشت: به نیت امام هادی علیه السلام شروع کردم به نوشتن این بلاگ و ان شاءلله آغازی باشه برای ورود به مسیر شناخت 14 نـــور زندگی مون...

اللهـــم عجّـــل لولیک الفـــرج مولانـــا صاحـــب العصـــر و الزمـــان...

بسم الله...



از پیاده روی اربعین...


تا کربلا، حدودا ۵۰ کیلومتر مانده بود.

دو روز و نیم راهپیمایی، رمقی برایم باقی نگذاشته بود.

کفش مناسبی هم نپوشیده بودم بدبختی! چند جای پایم تاول زده بود. می سوخت!

گوشه ای نشستم و کفش و جوراب را درآوردم تا نفسی تازه کند پاهایم.

چند دقیقه بعد بلند شدم راه بروم که زانوهایم شروع کرد لرزیدن. نه! دیدم این کاره نیستم.

دوباره نشستم، تا بیشتر استراحت کنم. توی این فکر بودم که خانم زینب و بچه های امام حسین علیه السلام، چه کشیدند در این راه…

ناگاه مردی جلو آمد و بنا کرد هر ۲ پایم را ماساژ دادن!

رفت برایم تشک آورد حتی که بهتر ماساژم دهد.

رفت برایم شربت آورد. رفت برایم آب قند آورد.

گفت: فشارت افتاده!

گفتم: اهل عراقی؟

گفت: اهل ایرانی؟

گفتم: آره!

گفت: آره!…

گفت: اگر نای رفتن نداری، از اینجا تا کربلا کولت کنم!

گفتم: چون زائر امام حسینم؟!

گفت: من ۶ سال در کشور شما اسیر بودم. از اسارتم ۶ ماه گذشته بود که رئیس جمهورتان، قائدنا خامنه ای… امام خامنه ای، 

سیدنا خامنه ای، عشقنا خامنه ای، قلبنا خامنه ای (همه عبارات از مرد عراقی است!) آمد دیدار ما.

از من پرسید: چیزی نمی خواهی؟!

گفتم: حال که ایرانم، زیارت امام رضا علیه اسلام را می خواهم!

به یک ماه نکشید، ما را بردند مشهد. اگر عراق، «شهید» دارد، ایران، «مشهد» دارد. این «شهد» هیچ کم از آب گوارای فرات ندارد. آن شهدی که

 من دیدم، آن شهری که من دیدم، آن مشهدی که من دیدم، آن گنبدی که من دیدم، آن صحنی که من دیدم، آن امام رضایی که من دیدم، هیچ 

کم از کرب و بلا ندارد، هیچ کم از کاظمین ندارد، هیچ کم از سامرا ندارد.

عوض آن مشهد، تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!

من، مادری، ایرانی ام. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! دلم برای خامنه ای تنگ شده. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!

شما ایرانی ها عطر مشهد می دهید. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم!

امام حسین علیه السلام، عطر امام رضا علیه اسلام را دوست دارد… شما نمی دانید چقدر دوست دارد؛ اجازه بده! 
  • کبـوتـر بقیـــع


بسم الله الرحمن الرحیم



یا اَبَاالحَسَنِ یا موُسَی بنَ جَعفَرٍ اَیُّهَا الکاظِمُ یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه






هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می شود
مور هم باشد اگر روزی سلیمان می شود

سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است
دردها در این حرم ناگفته درمان می شود

این کریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیک
نام مادر که وسط باشد دو چندان می شود

ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید
در رجب ها کاظمین ما خراسان می شود

نیستی پیغمبر اما ظاهراً پیغمبری
هر که می بیند تو را، از نو مسلمان می شود

نسل موسایی تو طبع مسیحا داشتند
یک نفر از آن همه پیر جماران می شود

این دلِ ما، سینه ی ما، عرش ما، حتی بهشت
هر کجا موسی بن جعفر نیست زندان می شود

نیستم آهو ولی سگ هم به دردی می خورد
لااقل یک گوشه از صحنت نگهبان می شود

علی اکبر لطیفیان



http://www.askdin.com/

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


ازدوستان امام بود.

مریض شد.

امام، برایش پارچه ای سفید فرستاد.

خوب نشد. از دنیا رفت.

کفنش کردند، با همان پارچه.

امام می دانست چه هدیه ای بفرستند.


اصول کافی، ج 2



امام علی علیه السلام:


هرکه میخواهد ایام عمر خود را آزاد زندگی کند، طمع را در دل خویش جای ندهد.


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


چقدر بی‌تابی دخترم!
این همه دلشکستگی چرا؟
مگر دست‌های کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟
اینک آمده‌ام در ضیافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. کوچک دلشکسته‌ام!
پیش‌تر نیز با تو بودم و می‌دیدمت.
شعله بر دامان و سوخته‌تر از خیمه آه می‌کشیدی و در آمیزه خار و تاول، آبله و اشک، صحرای گردان را به امید سر پناهی می‌سپردی.
مهربان دلشکسته‌ام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من! مگر نگفتی که بابا که آمد، آرام می‌گیرم؟
این همه ناآرامی چرا؟
مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش می‌گذارم و می‌خوابم؟
نه ...، نه دخترکم نخواب!
می‌دانم اگر بخوابی، دیگر عمه نمی‌خوابد.
می‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته می‌کند.
نه ... نخواب دخترم! دخترم! بگذار لب‌های چوب خورده‌ام امشب میهمان بوسه‌ای باشد از پیشانی سنگ خورده‌ات؛ از گیسوی پریشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌های معصوم تازیانه دیده‌ات؛ از صورت رنگ پریده سیلی خورده‌ات.
بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد. و چنین شد که رقیه (س)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.




آرامگاه‎‎‎ ملکوتی‎ دخت‎ سه سـالـه امـام‎‎ سـوم شیعیان‎ در شام‎ کنـار بـاب‎ "الفـرادیـس " مابین‎ کوچه‎ های‎ تاریخی‎ و پر ازدحام‎ دمشـق‎ است‎‎ که‎‎ هر ساله بسیاری‎ از شیفتگان‎ اهل‎ بیت علیهم السّلام را از مناطق‎ مختلف‎ جهان‎ به‎ سوی‎ خود جلب‎ می‎ کند.


پروردگارا حرم این فاطمه صغیره در سوریه را از شر دشمنان اسلام و شیعیان رهایی بخش.




خراب آباد ویرانه هوای تازه ای دارد
نوای بلبل ویران نشین آوازه ای دارد
ببین ای مرغ قنطاره فضای آشیانم را
قدو بام خراباتم چه سقف و سازه ای دارد
میان دخترت در دفتر غم برگ زرین شد
کتاب عمر کوتاهم عجب شیرازه ای دارد
لبت را بیشتر وا کن اگر خون ریخت ان با من
دم گرم یتیمانه شفای تازه ای دارد
سحر با سر تو را خواندم به ویر ان یک سخن گویم
که بابا انتظار طفل هم اندازه ای دا رد
من از لبخند این مردم به اشک عمه میمیرم
ندیدی شهر نامردان عجب دروازه ای دارد

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله الرحمن الرحیم


تمام میشود امشب در آخر قصه
بخواب بانوی احساس! دختر قصّه!

یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت
یکی یکی همه رفتند از در قصّه

ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!
میان شعله ی آتش سراسر قصّه...

خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب
بدون آب بیاید دل آور قصّه

بده امانت شش ماهه را به دست پدر
که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصّه

نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست
نپرس از تن در خون شناور قصّه

بلند شو!،و بدو! پا برهنه تا خود صبح
نخواب تا برسی سمت دیگر قصّه

و گوشواره ی خود را در آر! می ترسم-
-پری بماند و دیو ستمگر قصّه

بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید
بخواب کودک تنها! قلندر قصّه!

بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!
که پیر می شوی امشب از آخر قصّه:

بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه...
بگیر اگرچه که سخت است باور قصّه


 


http://www.askdin.com/
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


خوابیده بود توی رخت خواب.

گریه می کرد و ناله.

امام آمد به دیدنش.

نشست بالای سرش.

دستانش را گرفت در دستش و گفت: " از مرگ می ترسی؟! اگر تن و بدنت کثیف باشد، حمام نمی روی؟! مرگ هم مثل حمام است، از گناهان پاکت می کند و تو را به آسایش می رساند. "

بیمار، آرام شد و همان طور دست در دست امام از دنیا رفت.


بحارالانوار، ج 50 - اصول کافی، ج 2

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

مولای متقیان حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام درنهج البلاغه میفرمایند:

زنان و دختران مومن باید این سه صفت را که برای مردان بد است ،داشته باشند.

اول اینکه متکبر باشند.
دیگر اینکه ترسو باشند و سوم هم اینکه بخیل باشند.

اما اینکه متکبر باشند یعنی در مقابل نامحرم با قاطعیت و ترشرویی صحبت کنند و از حرف زدن با عشوه و تبسم که دیگران را تحریک 

میکند بپرهیزند.

منظور از ترس هم ترس از تنها بودن و تنها ماندن با شخصی است که عنوان نامحرم دارد اما اینکه بخیل باشد یعنی در حفظ ما خود و 

شوهر،کمال دقت و وسواس را به خرج دهد و امانت دار اموال همسهر خود باشد


نهج البلاغه


  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

در بیرونی خانه ی امام نشسته بودم.

از سر و صدای اهل خانه معلوم بود خبری هست.

همان طور که امام مشغول صحبت بود، هلهله شد، یکی از خدمت آمد و خبر به دنیا آمدن پسری را داد. ایستاد برای مژدگانی.

برخورد امام سرد بود و عادی.

برگشت؛ دست از پا درازتر.

گفتم: " آقاجان! مثل این که خوش حال نشدید؟ "

- به زودی خواهی دید که این پسر خیلی از مردم را گمراه می کند، آن وقت از چشم تو هم می افتد.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 176

 

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


مرد، مریض بود.

طبیب آمد برای معالجه و نسخه ای نوشت.

مرد اما ناراحت: " این موقع شب دارو را چه طوری پیدا کنم؟ "

هنوز طبیب نرفته بود که غلام امام آمد پیش او، با سلامی از طرف امام و شیشه ای از همان دارو.


اصول کافی، ج 2 - بحارالانوار، ج 50، ص 150


امام علی علیه السلام: چه بسا سخنی که پاسخ آن سکوت است.


غررالحکم، ج 4، ص 64

  • کبـوتـر بقیـــع


بسم الله...


یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یا زَیْنَ الْعابِدینَ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنایا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ





آن کسی که همه اش گریه ی عاشورا بود
آب می دید به یاد جگر سقا بود...
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

اختلاف داشتند بر سر آن چهار روزی که روزه در آن ثواب بیش تری دارد.

رفتند خانه ی امام.

تازه نشسته بودند که امام گفت: " آمده اید از روزهایی که روزه در آن بهتر است بپرسید؟ "

گفتند: " بله. "

گفت: " هفده ربیع الاول، بیست و هفت رجب، بیست و پنج ذی القعده و هیجده ذی الحجه. "

 

بحارالانوار، ج 50، ص 158



نقی

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

فراموش کرده بود، برای وضوی نیمه شبِ آقایش آب آماده کند.

امام که بیدار شد، از ترس مخفی شده بود.

امام صدایش کرد.

رفت جلو، می لرزید، گفت: " آقا، من... . "

امام گفت: " چرا آب را گرم کرده ای؟ مگر نمی دانی من با آب سرد وضو می گیرم!؟ "

تعجب کرد، گفت: " من فراموش کرده بودم. حتی دست به سطل آب نزده ام، باور کنید! "

- حالا که خدا خواسته با آب گرم وضو بگیریم، ما هم اطاعت می کنیم. شکر خدا که اهل بندگی هستیم و خدا هم در عبادتش کمک مان می کند.

جدم پیامبر می گفتند: خدا دوست ندارد وقتی به بنده اش اجازه ی استفاده از نعمتی را داده، خودش زیر بار نرود.

 

بحارالانوار، ج 50، ص 126 - اثبات الهدایه

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...

 

نمی توانست همیشه در خدمت امام باشد.

نامه نوشت: " ما دوست داریم همان طور که با خدا همیشه و در همه جا ارتباط  داریم، با امام مان هم ارتباط داشته باشیم. چه طور چنین چیزی ممکن است؟ "

 

*****

 

جواب نامه را بی معطلی و با ذوق و شوق باز کرد.

نوشته بود: " هروقت حاجتی داشتی، کافی ست لب هایت تکان بخورد؛ شک نکن که پاسخش به تو خواهد رسید. "

 

بحارالانوار، ج 50، ص 155





پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: خداوند عطسه را دوست می دارد و خمیازه را مکروه می داند.

هر گاه کسی عطسه کند، حمد خدا گوید و هر مسلمانی که عطسه را می شنود، او را دعا گفته و از خداوند مزید رحمت طلب کند.


بخاری، الجامع الصحیح، ج 5، ص 2290

  • کبـوتـر بقیـــع


بسم الله...



ابروی ترک خورده ی عباس؟!


خدایا . . . !


شق القمر از لشکر ابلیس بعید است . . .



http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/abalfazl/kamel/16.jpg

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


از بزرگان بود.

آمد پیش امام هادی علیه السلام.

از وامی که باید پرداخت می کرد صحبت کرد.

امام به وکیلش گفت: " سی هزار درهم به او بده و سی هزار درهم به همراهش. "

همان مقدار هم داد به وکیل.

از پادشاهان هم این بخشش را ندیده بود، حتی در خواب.


بحارالانوار، ج 50، ص 173



File:Al Askari Mosque.jpg

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


دست و بالم حسابی تنگ شده بود.

رفتم خانه ی امام، تا نشستم، رو کرد طرفم: " اباهاشم! شکر کدام یک از نعمت های خدا را میخواهی ادا کنی؟ "

زبانم بند آمده بود، مانده بودم چه جوابی بدهم... .

- به تو ایمان و بدنت را بر آتش حرام کرده، سلامتی داده و عافیت داده تا نیرو داشته باشی و طاعتش را به جا آوری، رضایت و قناعت داده تا  
گرفتار این و آن نشوی. این ها را من زودتر گفتم چون فکر میکردم آمده ای از کسی که این ها را به تو داده، شکایت کنی... .

بلند شدم که بروم، امام ادامه داد: " گفته ام صد دینارت بدهند، خواستی بروی، برو بگیرشان. "
  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


با چشم خودش دیده بود امام بیمارانی را که پیسی داشتند شفا داده بود.


یک بار هم مجسمه ی پرنده ای را که از گل درست کرده بود و بعد در آن دمیده بود؛ شده بود پرنده ی واقعی و پر کشیده بود توی آسمان.


به امام می گفت: " شما هیچ فرقی با عیسی مسیح ندارید! "


امام جواب داد: " من از اویم و او از من است. "


بحارالانوار، ج 50، ص 185





  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...



در فرق کربلا و بهشت همین بس،


که بهشت را می روی


اما


کربلا را می برند...





عکس از: http://zooljanah.ir/

  • کبـوتـر بقیـــع


بسم الله...


یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یا زَیْنَ الْعابِدینَ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ.



 



بــدن مبارک امـام سجاد علیه السلام را آوردنــد بقیــع بخاک سپردنــد ،
امـام باقــر علیه السلام وقتی که بدن بابا را غسل می داد اصحاب دیدنــد
گــردن مبــارک امـام چهارم کبــود است سؤال کردنــد یابــن رسول الله
اثــر کبــودی گردن مبارک پــدر بزرگوارتــان چه است ؟
فرمــود :
ایــن کبــودی اثر همان روزهایی است که در شام غل و زنجیــر
بــه گــردن بابایم بوده . . .


السلام علی الحسین
و علی علی ابن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین

  • کبـوتـر بقیـــع

بسم الله...


زمان حکومت واثق بود و ترک ها شده بودند کارگزارشان.

یک روز یکی از آن ها آمده بود مدینه با دارودسته اش، دنبال عده ای از عرب های شورشی تا دست گیرشان کند.

از مقابل ما می گذشتند که امام صدایش زد.

با او صحبت کرد به ترکی.

مرد از اسب پیاده شد. احترامش کرد. دست امام را بوسید.

نزدیک رفتم تا ببینم امام به او چه گفته.

- این مرد پیغمبر است، نه؟

- نه!

- پس چطور مرا به اسم صدا زد، اسمی که در قبیله ی خودمان در زمان بچگی مرا صدا می زدند؟!


بحارالانوار، ج 50، ص 124 _ محجۀ البیضاء، ج 4، ص 320_ اعلام الوری، ص 343




امام علی علیه السلام:

بهترینِ نیکیها، محبّت و علاقه به ماست و بدترینِ بدیها، دشمن داشتن ماست.


غررالحکم، ح 3363

  • کبـوتـر بقیـــع