بسم الله...
علی بن مهزیار اهوازی، از شیعیان خالص و پرهیزکار بود.
خدمت امام جواد علیه السلام رسیده بود؛ خدمت امام هادی علیه السلام هم می آمد.
پدرش مسیحی بود و خودش مسلمان.
هر روز بعد از نماز صبح تا موقع طلوع آفتاب به هزار نفر از دوستانش دعا می کرد؛
امامان بارها در نامه هایشان از او تعریف کرده بودند.
آن روز مثل همیشه آمده بود دیدن امام هادی علیه السلام.
قبل از اینکه حرفی بزند، امام شروع کرد به صحبت کردن با او،
برای اولین بار به فارسی.
بحارالانوار، ج 50، ص 183
امام علی علیه السلام:
رجب ماه من و شعبان ماه رسول خداست.
مصباح المجتهد، ص 797
بسم الله...
کلافه شده بود و جواب سوالش را نمی دانست.
رفت پیش امام، گفت:
" چرا خدا را با سحر، عیسی را با طب و محمد صلی الله علیه و آل وسلم را با قرآن و شمشیر مبعوث کرد؟ "
- مردم زمان موسی، اهل سحر بودند و او سحرشان را باطل کرد.
زمان عیسی، مریض زیاد بود و بازار طبابت پررونق؛ بیماری های لاعلاج را درمان می کرد.
زمان محمد صلی الله علیه و آل وسلم، مردم اغلب اهل شعر بودند و شمشیر؛ فصاحت محمد، حرف هایشان را تضعیف کرد و شمشیرش، شمشیرهایشان راکٌند؛ و این چنین خداوند، حجت را بر مردم تمام کرد.
بحارالانوار، ج 50، ص 164
امام علی علیه السلام:
چشم ها نخشکید مگر بر اثر سخت دلی و دل ها سخت نشد مگر سبب گناه زیاد.
بحارالانوار، ج 60، ص73، ح 354
بسم الله...
شاید اگر از برکت آن مهمانی نبود هنوز واقفی مانده بودم و گم راه.
یکی از اهالی سامرا دعوتم کرده بود.
آنجا که رسیدم چشمم به امام هادی علیه السلام افتاد.
البته آن موقع به امامت قبولش نداشتم.
سر سفره کنارش نشسته بودم.
جوانی نشسته بود رو به رویمان، مدام سر به سر امام میگذاشت.
سرش را آورد در گوشم: " این جوان امروز سر این سفره چیزی نمی خورد و عیشش عزا می شود. "
گفتم علی بن محمد دوباره غیب گو شد!
جوان دست هایش را شست.
دستش را دراز کرد طرف ظرف غذایی آن طرف سفره.
در اتاق محکم کوفته شد.
غلامی گریه کنان دوید تو، خوذش را رساند به جوان: " مادرت افتاد...از پشت بام... از دست رفت... "
بحارالانوار،ج 50، ص 183 - محجه البیضاء، ج 4، ص 318
بسم الله...
همسایه ی امام هادی علیه السلام بودند و شب ها با او همنشین.
فرمانده ای با لشکرش از آن جا می گذشت.
مست بود.
امام گفت: " این مرد که این چنین شاد است، قبل از نماز صبح در خاک است. "
از حرف امام تعجب کردند.
قرار گذاشتند دنبال آن ها بروند.
صبح نشده هیاهوی لشکر بلند شد.
فرمانده در مستی زمین خورده، گردنش شکسته و درجا مرده بود.
بحارالانوار، ج 50، ص187
امام باقر علیه السلام: من مى دانم که این محبّت شما نسبت به ما چیزى نیست که خود شما آن را ساخته باشید، بلکه کار خداست.
|
بسم الله...
به دروغ ادعا می کرد، یک خانه طلب دارد از امام.
مدام اذیت می کرد.
می گفت: " طلبم را بده. "
امام بار آخر گفت: " از خدا می خواهم به جایی بروی که اثری از تو نماند. "
چند روز بعد، حکومت دستگیرش کرد، شکنجه اش کردند و خبر مردنش را آوردند.
اصول کافی، ج 2
بسم الله...
سفره پهن بود و جمعیت مشغول.
با ورود امام، همه ساکت شدند.
جوان شروع کرد به متلک گویی و مسخره بازی.
امام رو کرد به او، گفت:
" چطور خوش حالی و از یاد خدا غافل، وقتی سه روز دیگر در جمع مردگانی؟ "
جوان ساکت شد.
عده ای اما با اطمینان گفتند:
" سه روز دیگر، دروغ گویی علی بن محمد بر همه مان آشکار خواهد شد. "
فردای همان روز، جوان مریض شد، روز دوم مرد و روز سوم دفن شد، در جمع مردگان.
محجه البیضا، ج 4، ص 320
بسم الله...
داروی پزشک مسیحی را گرفت.
ولی همان شب، غلام امام هادی علیه السلام آمد.
یک داروی دیگر آورد. گفت: " این را یک بار مصرف کن، ان شاالله خوب میشوی. "
خورد، خوب شد.
داروهای پزشک مسیحی را برگرداند، جریان را برایش تعریف کرد.
پزشک تعجب کرد، گفت: " کار او مثل کار عیسی است. "
رفت پیش امام و مسلمان شد.
اثبات الهدایه، ج 3
بسم الله الرحمن الرحیم
*سیدنا، حضرت هادی سلام...*
ﭼﻘﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩ!
ﻗﺮﻥ ﻫﺎﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ است،
اما
ﻫﻨـﻮﺯ ﮔﻮﺵ ﺷـﯿﻌﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ…
السلامُ عَلَیکِ یا بنتَ رسول الله...
http://www.askdin.com/
بسم الله الرحمن الرحیم
یازده بار جهان گوشه زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه باران کم نیست
سامرایی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خونابه
ماجرایی است که در ایل تو چندان کم نیست
بوسه جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضه دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریه باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خود می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
سیدحمیدرضا برقعی
بسم الله...
اَلسلامُ عَلیکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الْمُجْتَبى یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ
حتما تو نیز جنس غمت فرق میکند
آشفتگی زلف خمت فرق میکند
محتاج دستهای کریمانه ات،کرم
از بس که شیوه ی کرمت فرق میکند
"بس اتشی ز اخگر الماس ریزه ها..."
این بیت شعر محتشمت فرق میکند
تو "مادری" و بی حرمی ارث مادری ت
معلوم شد چرا حرمت فرق میکند
زهرا جواب سینه زنان تو را دهد
مزد غلامی علمت فرق میکند
آقا میان کوچه چه دیدی که بعد از آن
وقت عبور هر قدمت فرق میکند
دمهای آخری تو "لا یوم ... " بوده است
ای نوحه خوان که شور دمت فرق میکند
یک بار خواندی و جگرت پاره پاره شد
پس این تویی که جنس غمت فرق میکند
شاعر: محمد حدادی
http://www.askdin.com/
بسم الله...
گاهی وقتا تو ذهنت یه چیزی رو مرور میکنی و فکر میکنی نشدنیه...!!
و بابت نشدنش تهِ تهِ دلت میگیره...
ولی خدا یجوری قدرتشو نشونت میده که نفست بند میاد.
مثل الان من!!!
حالم اصلن طبیعی نیست...
حالِ از شلمچه برگشته هارو دارم...
گنگم...!
خداجونم، منو ببخش که گاهی یادم میره این شمایی که باید بخوای، تا بشه...
( یه هفته گذشت ولی من موندم تو دوشنبه ی قشنگی که گذشت... )
و چه زیبا خواندند: آمدید جان فدایِ رویِ شما...