بسم الله...
دروغ می گفت و پشت سر هم قسم می خورد.
امام گفت: " خدایا، این مرد بر دروغی که گفت، قسم خورد. تو خودت انتقام گیرنده ای. "
همان روز مریض شد و صبح روز بعد مرد.
بحارالانوار، ج 50، ص 147
حدیث نوشت: امام علی علیه السلام:
بخیل ترین مردم کسى است که مال خویش را از خود دریغ دارد و براى وارثانش بگذارد.
غرر الحکم
بسم الله...
نشسته بود کنار امام.
امام به زبان خارجی با او صحبت می کرد.
متوجه نمی شد و جوابی نمی داد.
امام ریگی برداشت، مکید. داد به او تا در دهانش بگذارد.
مرد همین که ریگ را مکید به هفتاد و سه زبان آشنا شد.
دیگر صحبت های امام را می فهمید؛ به زبان هندی بود.
بحارالانوار، ج 50، ص 136
*ما سامرا نرفته گدای تو می شویم
ای مهربان امام فدای تو می شویم...*
بسم الله...
در ها را بستند، به دستور متوکل.
حیوانات گرسنه و درنده را رها کردند.
منتظر ماندند، نقشه شان عملی شود، حیوانات رفتند به سمت او، آرام و بی صدا.
دورش حلقه زدند و سر خم کردند.
امام نوازش شان می کرد.
آدم شده بودند، انگار. حرف می زدند با امام به زبان خودشان و او گوش می داد به آرامی.
بحارالانوار، ج 50
بسم الله...
مردم را دور خودش جمع کرده بود، می گفت زینب است؛ دختر فاطمه سلام الله علیها.
بردندش پیش خلیفه.
پرسید: " چه طور جوان مانده ای؟ "
گفت: " پیامبر دست کشید بر سرم تا هر چهل سال یک بار جوان شوم. "
علی بن محمد آمد، رو به زن گفت: " گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است. برو داخل قفس شیرها، اگر راست می گویی. "
زن پاهایش سست شد. عقب عقب رفت.
گفت: " می خواهی مرا به کشتن دهی، چرا خودت نمی روی؟ "
همه ساکت شدند. متعجب و منتظر!
علی بن محمد وارد قفس شد.
شیرها دورش را گرفتند. صورت شان را مالیدند به لباسش. او هم دست می کشید روی یال هایشان و نوازش شان می کرد.
بحارالانوار، ج 50 _ بهجه الابرار
حدیث نوشت: امام علی علیه السلام: بهترین عدالت یاری مظلوم است.
بسم الله...
متوکل اتاق را پر کرده بود از پرنده های آوازخوان.
صدا به صدا نمی رسید.
هر وقت امام وارد می شد، ساکت می شدند؛ همه ی پرنده ها.
پرواز هم نمی کردند.
با رفتن امام دوباره اتاق پر بود از صدای آن ها.
منتهی الامال، ج 2، باب 12
بسم الله...
مردی از روی حسادت رفت پیش متوکل و گفت: " علی، پسر محمد، قصد شورش دارد. "
متوکل همان شب فرستاد خانه ی امام هادی علیه السلام.
دو کیسه پول پیدا کردند با مهر مادرش.
خبر را که شنید، عصبانی شد، از مادرش جواب خواست.
گفت: " مریض که شدی، پزشکان عاجز شده بودند از درمانت. هزار دینار، نذر علی بن محمد کردم. خوب که شدی، ادا کردم. همین. "
بحارالانوار، ج 50، ص 200
بسم الله...
- مقداری مدفوع گوسفند را با گلاب بجوشانید و تفاله اش را روی زخم بگذارید تا خوب شود.
پزشک ها دستورالعمل ابالحسن را مسخره کردند.
متوکل، اما، بی تاب بود، قبول کرد.
مقداری از آن را روی دمل گذاشتند. چرک و خون بیرون ریخت، حالش خوب شد.
اصول کافی، ج 2 _ بحارالانوار، ج 50، ص 168 _ منتهی الامال، ج 2، باب 12
بسم الله...
رفته بودم پیش امام.
یکی از خدمت کاران جوانش را صدا زد.
رو کرد به من: " این جوان خودش فکر می کند به زبان فارسی مسلط است. چند کلمه ای با او حرف بزن، ببین همین طور است؟ "
به نظر نمی آمد فارسی بلد باشد، گفتم از مطالب ساده شروع می کنم.
پرسیدم: " زانوی تو چیست؟ "
چشم هایش گرد شد.
سرش را انداخت پایین.
سرخ شده بود.
امام لبخندی زد.
سوال من را به عربی ترجمه کرد برای غلام: " دارد از تو می پرسد؛ رکبتکَ ما هی!؟ "
بحارالانوار، ج 50، ص 157
حدیث نوشت: رسول خدا صلی الله علیه و آله: ... روز پنجشنبه روزی مبارک بر امت من است که در سحرخیزی این روز برای امتم برکت گذاشته شده است.
بسم الله...
متوکل چهار نفر شمشیر زن ماهر آورد تا وقتی ابالحسن آمد، او را بکشند.
امام آمد، تنها و آرام.
نگاه شان که به امام افتاد، به او تعظیم کردند، تکبیر گفتند.
وقتی که رفت، متوکل عصبانی، رو کرد به آن ها: " چرا دستور را اجرا نکردید؟ "
گفتند: "چطور به او حمله می کردیم، وقتی صد نفر شمشیر به دست هم راهش بودندف شمشیرها را می دیدیم، شمشیر زن ها را
نه. "
بحارالانوار، ج 50، ص 196 _ اثبات الهداه، ج 3 _ محجه البیضاء، ج 4، ص 318
بسم الله...
از کوفه آمده بود برای دیدن امام.
قرض سنگینی داشت، گفت: " توان پرداختش را ندارم "
امام جواب داد: " همین جا بمان تا مشکلت را حل کنم. "
حظه ای بعد سی هزار دینار آوردند از طرف متوکل.
کیسه را تحویل مرد کوفی داد، بدون آن که بشمارد.
بحارالانوار، ج 50
وداع امام سجاد علیه السلام با ماه رمضان :
السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ قَرِینٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً، وَ أَفْجَعَ فَقْدُهُ مَفْقُوداً
درود بر تو ای همنشینی که چون پدید آید، احترامش بزرگ است و چون ناپدید شود فقدانش دردناک باشد.
دعای 45 صحیفه سجادیه علیه السلام
بسم الله...
از کوفه آمده بود.
گفتند امام هادی علیه السلام در مزرعه است.
رفت و گفت: " قرضی دارم و نمی توانم بپردازم. "
امام چیزی نداشت. برگه ای نوشت که این مرد طلبی دارد از من. آن را به مرد داد و گفت:
" وقتی به سامراء رسیدم، زمانی که دورم شلوغ بود بیا، پرخاش کن و ادعا کن از من طلب کاری. "
مرد نوشته را گرفت و در حضور مسئولین، این کار را کرد.
متوکل برای این که ادعای بزرگی کند، به امام پول داد.
امام هم بخشید به مرد، همه ی پول را. سه برابر آن چه می خواست.
بحارالانوار، ج 50
بسم الله...
اطراف مدینه،
روستای صِریا،
ماه رجب،
خانه ی امام جواد علیه السلام، نوزاد متولد شد.
امام جواد علیه السلام پسرش را در آغوش گرفت.
اذان و اقامه را در گوشش خواند.
سرش را تراشید و هم وزن موهای سرش نقره داد.
نامش را *علی* گذاشت و به رسم عرب، کنیه ی ابوالحسن ثالث به او داد.
تا هم کنیه ی پدرانش امام رضا علیه السلام و امام موسی علیه السلام باشد و هم نام اجدادش امیرالمومنین علیه السلام و زین العابدین علیه السلام.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بحارالانوار، ج 50، ص 114 _ زندگانی امام علی الهادی؛ باقر شریف قرشی، ص 14 الی 16 _ اعیان الشیعه، ج 4