بسم الله...
متوکل دستور داد، توی بیابان تپه ای درست کردند.
با امام هادی علیه السلام رفتند بالای تپه.
گفت: " دعوتت کردم تا لشکرم را ببینی.
لشکرش را مجهز کرده بود. همه با اسلحه و منظم.
می خواست امام هادی علیه السلام را بترساند.
امام گفت: " حالا می خواهی من لشکرم را به تو نشان بدهم؟ "
متوکل گفت: " بله. "
امام دعایی کرد.
متوکل دید آسمان و زمین پر است از فرشته های مسلح، درجا غش کرد.
وقتی که به هوش آمد، امام گفت: " ما در امور دنیا با تو ستیزه ای نداریم، مشغول آخرتیم. "
بحارالانوار، ج 50، ص 156
حدیث نوشت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:
روز قیامت فردى را مى آورند و او را در پیشگاه خداوند نگه مى دارند و کارنامه اش را به او مى دهند، اما حسنات خود را در آن نمى بیند. عرض میکند: الهى! این کارنامه من نیست! زیرا من در آن طاعات خود را نمى بینم!
به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا می کند و نه فراموش. عمل تو به سبب غیبت کردن از مردم بر باد رفت.
سپس مرد دیگرى را مى آورند و کارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسیارى را مشاهده مى کند.
عرض مى کند: الهى! این کارنامه من نیست! زیرا من این طاعات را بجا نیاورده ام!
گفته مى شود: فلانى از تو غیبت کرد، حسنات او به تو داده شد.
جامع الاخبار(شعیری) ص 147